کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شرم زدگی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
شرم زدگی
لغتنامه دهخدا
شرم زدگی . [ ش َ زَ دَ / دِ ] (حامص مرکب ) خجلت . شرمندگی . (یادداشت مؤلف ). رجوع به شرم زد و شرم زده شود.
-
واژههای مشابه
-
پیل شرم
لغتنامه دهخدا
پیل شرم . [ ش َ ] (ص مرکب ) کلان شرم (زن ).
-
تابس شرم
لغتنامه دهخدا
تابس شرم . [ ب َ ش َ رَ م َ ] (اِخ ) مأخوذ از سانسکریت موضعی است در جنوب سنکهت . (ماللهند ص 154).
-
جامه ٔ شرم
لغتنامه دهخدا
جامه ٔ شرم . [ م َ / م ِ ی ِ ش َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) عفت . پاکدامنی . حیا : ز سر تاج فرهنگ بفکنده ای ز تن جامه ٔ شرم برکنده ای .فردوسی .
-
شرم آمدن
لغتنامه دهخدا
شرم آمدن . [ ش َ م َ دَ ] (مص مرکب ) خجل شدن . شرمسار گردیدن . (یادداشت مؤلف ). حاصل شدن خجلت و انفعال برای کسی : تهمتن چو بشنید شرم آمدش به رفتن یکی رای گرم آمدش . فردوسی .نه نزدیک دادار باشد گناه نه شرم آیدم نیز از روی شاه . فردوسی .بیفکند پیل ژیا...
-
شرم داشتن
لغتنامه دهخدا
شرم داشتن . [ ش َ ت َ ] (مص مرکب ) خجالت داشتن . حیا داشتن . (ناظم الاطباء). خزایه . خزی . اختات . اختثاث . (منتهی الارب ). حیا کردن . خجالت کشیدن . خجل گشتن . (یادداشت مؤلف ). تزاؤک . تزایل . خزایت . اتئاب . (منتهی الارب ). استحیاء. (منتهی الارب )...
-
شرم آلود
لغتنامه دهخدا
شرم آلود. [ ش َ ] (ن مف مرکب ) شرمنده و شرمگین و خجل و شرمنده روی . (ناظم الاطباء) : روی شرم آلود او زیور نمی گیرد به خودشبنم بیگانه را ره نیست در بستان او. صائب تبریزی (از آنندراج ).چشم شرم آلود او را مردمک چون مهر شرم از پریشان گردی نظاره دارد درحص...
-
شرم آلودگی
لغتنامه دهخدا
شرم آلودگی . [ ش َ دَ / دِ ] (حامص مرکب ) حالت و کیفیت شرم آلوده . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به شرم آلود و شرم آلوده شود.
-
شرم آلوده
لغتنامه دهخدا
شرم آلوده . [ ش َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) شرمگین . شرم آلود. شرمگن . شرمنده روی : از حجاب حسن شرم آلوده ٔ لیلی هنوزبید مجنون سربه پیش انداختن بار آورد. صائب تبریزی (از آنندراج ).رجوع به شرم آلود شود.
-
شرم آور
لغتنامه دهخدا
شرم آور. [ ش َ وَ ] (نف مرکب ) خجلت آور. مایه ٔ شرم و خجلت . که شرمساری آرد. مورث خجلت . مایه ٔ خجلت . موجب سرافکندگی . (یادداشت مؤلف ).آنچه موجب شرم شود. خجلت آور. (فرهنگ فارسی معین ).
-
شرم اندام
لغتنامه دهخدا
شرم اندام . [ ش َ اَ ] (اِ مرکب ) عورت . شرم . سوءة. آلت تناسلی مرد یا زن . شرم جای . شرمگاه .(یادداشت مؤلف ). رجوع به شرم و مترادفات آن شود.
-
شرم جای
لغتنامه دهخدا
شرم جای . [ ش َ ] (اِ مرکب ) شرم اندام . آلت تناسل مرد و زن . عورت . (یادداشت مؤلف ). شرم مرد و زن . (ناظم الاطباء). جای ستر عورت . (آنندراج ). شرمگاه . (فرهنگ فارسی معین ) : خالی که به شرم جای آن نوش لب است بر چشمه ٔ خورشید نشانی ز شب است . امیرخسر...
-
شرم زد
لغتنامه دهخدا
شرم زد. [ ش َ زَ ] (ن مف مرکب ) مخفف شرم زده . خجل . شرمگین . شرمنده . شرم زده . (یادداشت مؤلف ) : سبک شرم زد سوی چاکر دویدبرهنه بر اندام او درمخید. ابوشکور بلخی .بمانی شرم زد در پیش داورنیابی هیچگونه پشت و یاور. (ویس و رامین ).شرم زدم چون ننشینم خج...
-
شرم زده
لغتنامه دهخدا
شرم زده . [ ش َ زَ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) خجل و شرمنده . (ناظم الاطباء). شرمگین . شرمنده . (از آنندراج ). شرم زد. شرمسار. شرمگین . شرمگن . شرمناک : او از کردار خود شرم زده بود. (یادداشت مؤلف ): تخفیر؛ شرم زده کردن . (المصادر زوزنی ) (تاج المصادر بیه...