کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شرمگین پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
شرمگین
لغتنامه دهخدا
شرمگین . [ ش َ ] (ص مرکب ) خجل و شرمسار. (ناظم الاطباء). خجل . شرمسار. شرمنده . (فرهنگ فارسی معین ). شرمناک . شرمسار. شرم زده . (آنندراج ). خریده . (دهار) : چون عروسی شرمگین بدخواه شاه سر ز شرم شاه در چادرکشید. مسعودسعد.ملک شرمگین در حشم بنگریست که س...
-
جستوجو در متن
-
مخفار
لغتنامه دهخدا
مخفار. [ م ِ ] (ع ص ) زن بسیار شرمگین . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). رجل مخفار؛ مردبسیار شرمگین و کذلک امراءة مخفار. (ناظم الاطباء).
-
خجول
لغتنامه دهخدا
خجول . [ خ َ ] (از ع ، ص ) شرمگین . شرمگن . شرمسار. آنکه بسیار شرم آورد. شرمناک .
-
وهازة
لغتنامه دهخدا
وهازة.[ وِ زَ ] (ع اِ) رفتار زن شرمگین . (منتهی الارب ) (آنندراج ). مشیة الخفرات من النساء. (اقرب الموارد).
-
شرمی
لغتنامه دهخدا
شرمی . [ ش َ ] (ص نسبی ) شرمنده . شرمناک . شرمسار. (از آنندراج ). شرمگین . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به مترادفات این کلمه شود.
-
بخع
لغتنامه دهخدا
بخع. [ ] (ع مص ) ناامید کردن کسی را. شرمگین کردن او را. || بتندی سرزنش کردن . (از دزی ج 1 ص 55).
-
خارد
لغتنامه دهخدا
خارد. [ رِ ] (ع ص ) ساکت بواسطه ٔ حیا. (ناظم الاطباء). زن شرمگین . ج ، خُرَّد. (مهذب الاسماء).
-
تشویر کردن
لغتنامه دهخدا
تشویر کردن . [ ت َش ْ ک َ دَ ] (مص مرکب ) خجل و شرمگین نمودن . (ناظم الاطباء). و رجوع به تشویر شود.
-
خجل روی
لغتنامه دهخدا
خجل روی . [ خ َ ج ِ ] (ص مرکب ) شرم زده . خجلت کشیده . شرمگین . با صورت خجلت زده . || مجازاً باحیا. باشرم . باآزرم .
-
خفر
لغتنامه دهخدا
خفر. [ خ َ ف َ ] (ع مص ) نیک شرمگین شدن آن زن . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ). منه : خفرت المراءة خفراً.
-
خزیی
لغتنامه دهخدا
خزیی . [ خ َزْ یا ] (ع ص ) مؤنث خزیان و آن زن شرمنده و شرمگین است . (از ناظم الاطباء). خَزْیا.
-
شرمگن
لغتنامه دهخدا
شرمگن . [ ش َ گ ِ ] (ص مرکب ) مخفف شرمگین . شرمناک . خجل . شرمسار. شرم زده . مستحیی . (یادداشت مؤلف ). شرمگین . (فرهنگ فارسی معین ) : بجان شرمگن نزد شاه آمدندجگر خسته و با گناه آمدند. فردوسی . || باحیا. خجول . محجوب . (یادداشت مؤلف ) : گفتم ای زن ک...
-
تمعص
لغتنامه دهخدا
تمعص . [ ت َ م َع ْ ع ُ ] (ع مص ) دردآگین گردانیدن شکم را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || شرمگین شدن . (از اقرب الموارد).
-
قدع
لغتنامه دهخدا
قدع . [ ق َ دَ ] (ع مص ) سست گردیدن چشم و بینائی . || نزدیک شدن سال . || کم سخن و شرمگین گردیدن زن . || بدچشم شدن اسب . (منتهی الارب ) (آنندراج ).