کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شرف داشتن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
شرف داشتن
لغتنامه دهخدا
شرف داشتن . [ ش َ رَ ت َ ] (مص مرکب ) آبرو و عزت داشتن . دارای حرمت و ناموس بودن . بزرگواری و مرتبت داشتن . برتری داشتن : آسمان قدری که تا گشته وجودش بر زمین از وجود او شرف دارد زمین بر آسمان . امیر معزی (از آنندراج ).تو آن شاهی که از شاهان به تو قدر...
-
واژههای مشابه
-
کلاته شرف
لغتنامه دهخدا
کلاته شرف . [ ک َ ت ِ ش َ رَ] (اِخ ) دهی از دهستان رادکان بخش حومه ٔ شهرستان مشهد محلی جلگه ای و سردسیر است و سکنه 174 تن . آب آنجااز قنات ، محصول آن غلات ، چغندر، کنجد و شغل مردم زراعت و مالداری است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
-
عالی شرف
لغتنامه دهخدا
عالی شرف . [ ش َ رَ ] (اِخ ) نامش میرزا محمد حسین خلف صدق میرزا محمد. کلانتر سابق فارس و از اجله ٔ سادات آن سامان است . او را اخلاق نیکو بود و محضرش مجمع شعرا و عرفا و فضلاء و در حدود 1236هَ . ق . درگذشت . و به قول صاحب آثار العجم در 1243 در قید حیات...
-
عالی شرف
لغتنامه دهخدا
عالی شرف . [ ش َ رَ ] (ص مرکب ) آنکه شرف عالی دارد : صانع زرین عمل مهتر عالی شرف در ید بیضا رسید دست عمل ران او.خاقانی .
-
ابن شرف
لغتنامه دهخدا
ابن شرف . [ اِ ن ُ ش َ رَ ] (اِخ ) محمدبن سعید قیروانی . یکی از فحول شعرای اندلس . او را با ابن رشیق شاعر مهاجات و مشاجره بوده است . از اوست : کتاب ابکارالافکار در ادب ، منظوم و منثور و بعض کتب دیگر.
-
شرف الحکماء
لغتنامه دهخدا
شرف الحکماء. [ ش َ رَ فُل ْ ح ُ ک َ ] (اِخ ) اثیرالدین فتوحی مروزی . (یادداشت مؤلف ). رجوع به اثیرالدین شود.
-
شرف الدین
لغتنامه دهخدا
شرف الدین . [ ش َ رَ فُدْ دی ] (اِخ ) حسین بن سلیمان حلبی طایی . رجوع به حسین بن سلیمان ... شود.
-
شرف الدین
لغتنامه دهخدا
شرف الدین . [ ش َ رَ فُدْ دی ] (اِخ ) طوسی ، مظفربن محمدبن مظفر. ریاضی دان و منجم بنام ، متوفای 609هَ . ق . وی اصلاحاتی در اصطرلاب انجام داده و شرح آن را در کتاب المسطح آورده است . (فرهنگ فارسی معین ).
-
شرف جنجال
لغتنامه دهخدا
شرف جنجال . [ ش َ رَ ج َ ] (اِخ ) نام و لقب زنی معروف به پرگویی و داد و فریاد. و امروزه به مزاح برای هر زن پرگوی و پرخنده علم شده است : چندر چاووشی . خدیجه خبرچی . (یادداشت مؤلف ).
-
شرف خان
لغتنامه دهخدا
شرف خان . [ ش َ رَ ] (اِخ ) بدلیسی . او راست : «کتاب تاریخ امرای اکراد و آل عثمان و صفویه تاسال 1005 هَ . ق .» به فارسی . (از یادداشت مؤلف ).
-
شرف خلیل
لغتنامه دهخدا
شرف خلیل . [ ش َ رَ خ َ ] (اِخ ) دهی از دهستان افزر بخش قیرو کارزین شهرستان فیروزآباد. سکنه ٔ آن 175تن و محصول آنجا غلات و خرما و لیمو است . آب آن از قنات تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7).
-
شرف یافتن
لغتنامه دهخدا
شرف یافتن . [ ش َ رَ ت َ ] (مص مرکب ) افتخار یافتن . به فخر و مباهات رسیدن . (از فرهنگ فارسی معین ) : مردم ز علم و فضل شرف یابدنز سیم و زر و از خزطارونی . ناصرخسرو.اگر دانش بیلفنجی به فضل توشرف یابدپدرت و مادر و فرزند وجد و خویش و خال و عم . ناصرخسرو...
-
شرف آباد
لغتنامه دهخدا
شرف آباد. [ ش َ رَ ] (اِخ ) دهی از دهستان باغین بخش مرکزی شهرستان کرمان . سکنه ٔ آن 180 تن . محصول عمده ٔ آنجا غلات و حبوب و میوه . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
-
شرف آباد
لغتنامه دهخدا
شرف آباد. [ ش َ رَ ] (اِخ ) دهی از دهستان رستاق بخش اشکذر شهرستان یزد. سکنه ٔ آن 626 تن . آب آن از قنات تأمین می شود. محصول آنجا غلات . صنایع دستی زنان کرباس بافی . راه آن ماشین رو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10).