کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شرغ شرغ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
شرغ شرغ
لغتنامه دهخدا
شرغ شرغ . [ ش َ رَ ش َ رَ / ش َ ش َ ] (اِ صوت ) بانگ بهم خوردن دو چیز. (یادداشت مؤلف ). شرق شرق . رجوع به شرق شرق شود.
-
واژههای همآوا
-
شرق شرق
لغتنامه دهخدا
شرق شرق .[ ش َ رَ ش َ رَ / ش َ ش َ ] (اِ صوت مرکب ) نام آواز زدن سیلی های سخت پیاپی . نام آواز کوفتن در بسختی و پیاپی . (یادداشت مؤلف ). رجوع به شَرَق و شرغ شرغ شود.
-
جستوجو در متن
-
شرق شرق
لغتنامه دهخدا
شرق شرق .[ ش َ رَ ش َ رَ / ش َ ش َ ] (اِ صوت مرکب ) نام آواز زدن سیلی های سخت پیاپی . نام آواز کوفتن در بسختی و پیاپی . (یادداشت مؤلف ). رجوع به شَرَق و شرغ شرغ شود.
-
علی شرغی
لغتنامه دهخدا
علی شرغی . [ ع ی ِ ش َ ] (اِخ ) ابن حسین بن سلام شرغی . وی محدث و فقیه و از مردم شرغ بود و از بغوی روایت کرد (شرغ قریه ای است به بخارا). (منتهی الأرب ) (از تاج العروس ). نام پدر وی در تاج العروس «حسن » آمده است .
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن علی شرغی مکنی به ابوالفضل . از مردم شرغ ، قریه ای به بخارا.
-
ابوحکیم
لغتنامه دهخدا
ابوحکیم . [ اَ ح َ ] (اِخ ) شدادبن سعید شرغی ، ازمردم شرغ ، قریه ای به بخارا. رجوع به شداد... شود.
-
حرامکام
لغتنامه دهخدا
حرامکام . [ ح َ ] (اِخ ) رودی بزرگ که از میان دو قصبه ٔ اسکجکت و شرغ در بخارا میگذرد. نرشخی گوید: و شرغ به اسکجکت روباروی است و در میان هر دو... رود عظیم است که آنرا رود سامجن خوانندو امروز رود شرغ میخوانند و بعضی مردم حرامکام خوانند. و پلی عظیم بوده...
-
ابوصالح
لغتنامه دهخدا
ابوصالح . [ اَ ل ِ ] (اِخ ) شعیب بن سلیمان شرغی . از مردم شرغ قریه ای به بخارا. رجوع به شعیب ... شود.
-
شرغوف
لغتنامه دهخدا
شرغوف .[ ش ُ ] (ع اِ) غوک ریزه . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). رجوع به شرغ شود. || نام گیاهی و یا نام بار آن گیاه . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
-
روباروی
لغتنامه دهخدا
روباروی . (ص مرکب ، ق مرکب ) روبرو. مقابل . مواجه . (ناظم الاطباء). محاذی : و شرغ با سکجکت روباروی است . (تاریخ بخارا ص 16).حمله روباروی باید کرد چون شیر عرین روبه آسا چند از این در هر پسی دستان و فن . اثیر اخسیکتی .قُبالة؛ روباروی . رأیته قَبیلاً؛ ...
-
چرغ
لغتنامه دهخدا
چرغ . [ چ َ ] (اِخ ) قریه ٔ بزرگی نزدیک بخارا که عده ای از دانشمندان بدانجا منسوبند. صاحب معجم البلدان ذیل لغت «شرغ » نویسد: «وهو تعریب «چرغ » و هی قریة کبیرة قرب بخارا ینسب الیها قوم من اهل العلم قدیماً و جدیداً». (معجم البلدان ) : دیگر شخصی بود از ...
-
سامجن
لغتنامه دهخدا
سامجن . [ ] (اِخ ) رودعظیمی است که آن را رود سامجن خوانند و امروز رود شرغ میخوانند و بعضی مردم حرام کام خوانند. (تاریخ بخارای نرشخی ص 16). و پیوسته بیکند نیستانهاست و آبگیرهای عظیم و آن را پارگین فراخ گویند و قراکول نیز خوانند و از مردمان معتبر شنیدم...
-
رامتین
لغتنامه دهخدا
رامتین . (اِخ ) نام دهی بوده در بخارا. نرشخی در تاریخ بخارا گوید: رامتین کهندزی بزرگ دارد و دیهی استوار است و از شهر بخارا قدیمتر است و در بعضی کتب آن دیه را بخارا خوانده اند و از قدیم باز مقام پادشاهان است و بعد از آنکه بخارا شهر شد پادشاهان زمستان ...