کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شرط و بیع پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
شرط بستن
لغتنامه دهخدا
شرط بستن . [ ش َ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) گرو کردن با کسی . نذر بستن . (یادداشت مؤلف ).
-
شرط کردن
لغتنامه دهخدا
شرط کردن . [ ش َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) عهد کردن . بر خود لازم گرفتن : چون در تاریخ شرطکردم که در اول نشستن بر پادشاهی خطبه بنویسم ... اکنون آن شرط نگاه دارم . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 588).شرطی کردم که تا بر تو نیایم بوسی ندهم بر آن عقیق چو شکر.مسعودسعد.
-
بی شرط
لغتنامه دهخدا
بی شرط. [ ش َ ] (ص مرکب ) (از: بی + شرط) مطلق .بلاشرط. بی قید. (یادداشت مؤلف ). رجوع به شرط شود.
-
جستوجو در متن
-
بیع
لغتنامه دهخدا
بیع. [ ب َ ] (ع مص ) بیعة. مبیع.خریدن و فروختن (از اضداد). (از منتهی الارب ). پرداخت ثمن و دریافت مثمن یا بعکس (از اضدادست ). (از اقرب الموارد). خریدن و فروختن . (ترجمان القرآن ). خرید وفروخت . (مهذب الاسماء). بیع از لغات اضداد و بمعنی مبیع باشد و غا...
-
شارط
لغتنامه دهخدا
شارط. [ رِ ] (ع ص ) نعت از شرط. لازم گیرنده ٔ چیزی در بیع و مانند آن . (از منتهی الارب و اقرب الموارد). شرط کننده . || حجام . نشتر زننده . (از منتهی الارب ) (اقرب الموارد). مثال جامع هر دو معنی : رب شرط شارط اوجع من شرط شارط. (اقرب الموارد). و برای ه...
-
متقایل
لغتنامه دهخدا
متقایل . [ م ُ ت َ ی ِ ] (ع ص ) بایع و مشتری که با هم برآرند بیع را. (آنندراج ) (از منتهی الارب ). براندازنده ٔ شرط و پیمان را از قرارداد یکدیگر. (ناظم الاطباء). و رجوع به تقابل شود.
-
کالی بکالی
لغتنامه دهخدا
کالی بکالی . [ ب ِ ] (اِ مرکب ) بیعی است که شرط مدت برای هر یک از عوضین در آن نموده . باشند. بیعی که ثمن و مثمن هر دو نسیه باشد (کالی اسم فاعل است از کلأ بمعنای تأخر) و این بیع باطل است . و دلیل بطلان علاوه بر اجماع ، قول حضرت صادق علیه السلام است ...
-
متراد
لغتنامه دهخدا
متراد. [ م ُ ت َ رادد ] (ع ص ) با یکدیگر نزاع کننده . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ). || یکدیگر را دفع و طرد کننده ودور کننده . (ناظم الاطباء). || راضی به حل شرط. (ناظم الاطباء). راضی به فسخ بیع. (از اقرب الموارد). و رجوع به تراد شود. || آب بازگرد...
-
بدو
لغتنامه دهخدا
بدو. [ ب ُ دُوو ] (ع مص )پیدا و آشکار گردیدن . (منتهی الارب ). پدید آمدن . (غیاث اللغات ). ظاهر شدن . (از اقرب الموارد). بدوء. بداءة. بَدو. (از ناظم الاطباء). و رجوع به بداءة شود.- بدوّ صلاح ؛ در لغت بمعنی پدیدار شدن صلاحیت باشد. و در اصطلاح فقهی آن...
-
شریطة
لغتنامه دهخدا
شریطة. [ ش َ طَ ] (ع مص ) شریطه . لازم گرفتن چیزی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). شرط در لازم گرفتن چیزی و اجرای آن در بیع و مانند آن . (از اقرب الموارد). || (اِ) شرطنامه ٔ خرید و فروخت . (مهذب الاسماء). || شرط و پیمان . ج ، شَرائط. (منته...
-
خیار
لغتنامه دهخدا
خیار. (ع ص ) گزین . برگزیده . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). منه جمل خیار، ناقة خیار، رجل خیار، قوم خیار که اماثل و گزیدگان است . (یادداشت مؤلف ) : قویست قلبگه لشکرش بنهصد پیل چگونه پیلان پیلان نامدار خیار. فرخی .نظر بر هر مقر و م...
-
ربا
لغتنامه دهخدا
ربا. [ رِ ] (ع اِ) سود. (لغت محلی شوشتر) (از برهان ). ربوا [ رِ با ]. نفع زر. (لغت محلی شوشتر) (از برهان ). بیشی ، یعنی به نسیه خریدن و فزون گرفتن در وام و بیع. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). سودخوری . (ناظم الاطباء). زیا...
-
خیارات
لغتنامه دهخدا
خیارات . (ع اِ) ج ِ خیار و آن حقی است برای متبایعین یا یکی از آنها که می تواند عقد لازم را برهم زند وبنا بر تقسیم موجود در کتاب حقوق مدنی سیدحسن امامی ج 1 ص 475 خیارات بر دو قسمند: اول خیارات مختص ؛ دوم خیارات مشترک . خیارات مختص خیاراتی اند که فقط د...
-
بیعة
لغتنامه دهخدا
بیعة. [ ب َ ع َ ] (ع مص ) بیعت . دست بر دست دیگری زدن در بیع یا بیعت واطاعت . (از لسان العرب ) (از منتهی الارب ). مبایعة.- بیعةالحرب ؛ بیعتی بود که هفتاد تن از مردم مدینه با رسول (ص ) کردند در موسم حج یک سال پس از بیعت اولی و از آن را بیعةالحرب نامن...