کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شرة پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
شرة
لغتنامه دهخدا
شرة. [ ش َرْ رَ ] (ع ص ) زن بدتر. (منتهی الارب ).
-
شرة
لغتنامه دهخدا
شرة. [ ش ِرْ رَ ] (ع اِمص ) یا شره . نشاط . (از بحر الجواهر) (آنندراج ) (اقرب الموارد). || تیزی جوانی . (از بحر الجواهر) (آنندراج ): شرة الشباب ؛ تیزی و نشاط جوانی . (از منتهی الارب ) (یادداشت مؤلف )(از اقرب الموارد). || حرص . (آنندراج ) (از اقرب ال...
-
شرة
لغتنامه دهخدا
شرة. [ ش ِرْ رَ ] (ع مص ) شره . مصدر به معنی شر است . (منتهی الارب ). بد شدن . (تاج المصادربیهقی ) (دهار). بدی . (دهار). سوء. (بحر الجواهر).
-
واژههای مشابه
-
شره
لغتنامه دهخدا
شره . [ ش َ رَه ْ ] (اِ) نام گیاهی که به هندی تلسی گویند. (از ناظم الاطباء).
-
شره
لغتنامه دهخدا
شره . [ ش َ رَه ْ ] (اِ) نوعی باد. باد گرم جنوبی . راز (در تداول مردم قزوین و سبب آنکه از جانب ری وزد). مقابل مه که باد سرد است . باد که به خلخال و نواحی آن وزد : آباد اولسون خلخال !مهی یاتار شرهی قالخار . (یادداشت مؤلف ).گرمش . نوعی ابر پرباد که سب...
-
شره
لغتنامه دهخدا
شره . [ ش َ رَه ْ ] (ع اِمص ) آز و خواهش وحرص و طمع. (از ناظم الاطباء). طرف افراط عفت است و آن ولوع است بر لذت زیاده از مقدار واجب . (نفائس الفنون ). آزمندی . آزناکی . (یادداشت مؤلف ) : گر نتواند که شود خوک میش زآن شره و نحس در او خلقت است . ناصرخسر...
-
شره
لغتنامه دهخدا
شره . [ ش َ رَه ْ ] (ع مص ) غالب شدن حرص . (از آنندراج ) (منتخب اللغات ) (ازصراح اللغة) (غیاث اللغات ) (از اقرب الموارد). سخت حریص شدن . (دهار) (تاج المصادر بیهقی ). آزناک و حریص شدن . (منتهی الارب ). حریص شدن در خوردن . (المصادرزوزنی ). آزمند و حریص...
-
شره
لغتنامه دهخدا
شره . [ ش َ رِه ْ ] (ع ص ) آزمند. (منتهی الارب ). شرهان . آزمند و حریص . (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). حریص . (آنندراج ). آزمند. آزناک . (یادداشت مؤلف ). رجوع به شرهان شود.
-
شره
لغتنامه دهخدا
شره . [ ش ِرْ رَ / رِ ] (ع اِمص ) شرة. شر : پسر را به خدمت سلطان فرستاد تا شره ٔ سورت غضب تسکین پذیرفت . (تاریخ جهانگشای جوینی ). رجوع به شر شود.
-
شره شره
لغتنامه دهخدا
شره شره . [ ش ِرْ رَ ش ِرْ رَ ] (ص مرکب ، ق مرکب ) در تداول عامه ، پاره پاره (جامه ). (یادداشت مؤلف ). شرمبه شرمبه . شرنبه شرنبه . لقمه لقمه . تکه تکه . رجوع به شرمبه شود.
-
شره مند
لغتنامه دهخدا
شره مند. [ ش َ رَه ْ م َ ] (ص مرکب ) آزمند. حریص . شره ناک . (یادداشت مؤلف ). رجوع به مترادفات کلمه شود.
-
شره ناک
لغتنامه دهخدا
شره ناک . [ ش َ رَه ْ ] (ص مرکب ) آزمند. حریص . رجوع به آزمند و شره شود.
-
بی شره
لغتنامه دهخدا
بی شره . [ ش َ رَه ْ ] (ص مرکب ) (از:بی + شره ) بی آز و طمع. بدون حرص و آز : بغرض دوستی مکن که خواص درس والتین بی شره نکنند. خاقانی .رجوع به شره شود.