کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شراب سفید پر الکل وتلخ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
گل شراب
لغتنامه دهخدا
گل شراب . [ گ ُ ل ِ ش َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) از تیره ٔ گل یخها است که درختهای زینتی با گلهای معطرند. (گیاه شناسی گل گلاب ص 201). || کنایه از سرخی و یا عرق که از خوردن شراب بر روی پدید آید. (آنندراج ) : خوش آن مستی که از رخسار زیبایت نقاب افتدبج...
-
هم شراب
لغتنامه دهخدا
هم شراب .[ هََ ش َ ] (ص مرکب ) هم پیاله . هم کاسه . همقدح . (آنندراج ). || ندیم همنشین . (یادداشت مؤلف ).
-
شراب افکندن
لغتنامه دهخدا
شراب افکندن . [ ش َ اَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) شراب ساختن . (آنندراج ).
-
شراب انداختن
لغتنامه دهخدا
شراب انداختن . [ ش َ اَ ت َ ] (مص مرکب ) شراب ساختن . (غیاث اللغات ) (از آنندراج ) : گر نیندازد ستم بر نوبهار خود کمنددر خزان هرکس که نتواند شراب انداختن .صائب .
-
شراب خوردن
لغتنامه دهخدا
شراب خوردن . [ ش َ خوَرْ / خُرْ دَ ] (مص مرکب ) می گساردن . باده نوشیدن . باده خوردن : ساتگینی آوردند و نشاط تمام رفت و آن شراب خوردن به پایان آمد. (تاریخ بیهقی ص 346). آلات ملاهی را بشکستندو هیچ کس را زهره نبود که آشکارا شراب خوردی . (تاریخ بیهقی چ ...
-
شراب دادن
لغتنامه دهخدا
شراب دادن . [ ش َ دَ ] (مص مرکب ) می دادن به کسی : عل ؛ دیگر باره شراب دادن . (تاج المصادر بیهقی ).
-
شراب ریختن
لغتنامه دهخدا
شراب ریختن . [ ش َ ت َ ] (مص مرکب ) شراب دادن . می از جام به پیاله سرازیر کردن : دهان شیشه گشا صبح شد شراب بریزمیی به ساغر من همچو آفتاب بریز.خاقانی .
-
شراب کردن
لغتنامه دهخدا
شراب کردن . [ ش َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) شراب ساختن . شراب انداختن : پرسیده بودندش از شراب کردن و شراب خوردن ورود زدن و پوستها بستن بر دف و طبل و طنبور و بربط و آنچه بدین ماند. پیغمبر (ص ) فرمود: که این خصلتها از فرزندان قابیل برخاست . (از ترجمه ٔ طبری ...
-
شراب خواره
لغتنامه دهخدا
شراب خواره . [ ش َ خوا / خا رَ / رِ ] (نف مرکب ) می پرست . میخواره . خمار. (از ناظم الاطباء) : نقل است که یک روز سخن حقیقت میگفت و لب خویش می مزید و میگفت هم شرابخواره ام و هم شراب و هم ساقی . (تذکرة اولالیاء عطار).مرا که نیست ره و رسم لقمه پرهیزی چر...
-
شراب خورده
لغتنامه دهخدا
شراب خورده . [ ش َ خوَرْ / خُرْ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) می نوشیده . باده آشامیده : شرابخورده ٔ معنی چو در سماع آیدچه جای جامه که بر خویشتن بدرّد پوست .سعدی .
-
شراب زدگی
لغتنامه دهخدا
شراب زدگی . [ ش َ زَ دَ / دِ ] (حامص مرکب )بیهوش شدن از نشئه ٔ شراب . (غیاث اللغات ). می زدگی .
-
شراب زده
لغتنامه دهخدا
شراب زده . [ش َ زَ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) مخمور. خمار. می زده . کسی که بسیاری شراب خوردن او را گزیده باشد نه آنکه شراب زده یعنی پیمانه زده . (از انجمن آرا). سیرآمده از شراب که هیچ رغبت به آن نکند. (آنندراج ) : سلام کردم و با من به روی خندان گفت که ای...
-
شراب فروش
لغتنامه دهخدا
شراب فروش . [ش َ ف ُ ] (نف مرکب ) خمار. می فروش . باده فروش . نباذ.
-
شراب فروشی
لغتنامه دهخدا
شراب فروشی . [ ش َ ف ُ ] (حامص مرکب ) عمل شراب فروش . || (اِ مرکب ) محل فروش شراب .
-
شراب کش
لغتنامه دهخدا
شراب کش . [ ش َ ک َ ] (نف مرکب ) شراب ساز. || که شراب حمل کند. || باده کش .