کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شراب زده پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
شراب کشی
لغتنامه دهخدا
شراب کشی . [ ش َ ک َ ] (حامص مرکب ) عمل شراب کش .
-
شراب گروه
لغتنامه دهخدا
شراب گروه . [ ش َ گ ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بویراحمد سردسیر بهبهان . دارای 100 تن سکنه . آب آن از چشمه و محصول آن غلات ، پشم ، لبنیات و مرغ است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6).
-
قلعه شراب
لغتنامه دهخدا
قلعه شراب . [ ق َ ع َ ش َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان مرکزی بخش فریمان شهرستان مشهد، واقعدر 28هزارگزی جنوب باختری فریمان و یکهزارگزی شمال باختری مالرو فریمان به پاه قلعه .موقع جغرافیایی آن کوهستانی و سردسیری است . سکنه ٔ آن 38 تن است . آب آن از قنات و...
-
پیاله ٔ شراب
لغتنامه دهخدا
پیاله ٔ شراب . [ ل َ / ل ِ ی ِ ش َ ] (ترکیب اضافی ، اِمرکب ) جام می . رجوع به مجموعه ٔ مترادفات ص 83 شود.
-
تنک شراب
لغتنامه دهخدا
تنک شراب . [ ت َ ن ُ / ت ُ ن ُ ش َ] (ص مرکب ) آنکه شراب بسیار نتواند گواردن . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). تنک جام . (آنندراج ) : یاران موافق همه از دست شدنددر پای اجل یکان یکان پست شدندبودند تنک شراب در مجلس عمریک لحظه ز ما پیشترک مست شدند. خیام (از ی...
-
تنگ شراب
لغتنامه دهخدا
تنگ شراب . [ ت َ ش َ ] (ص مرکب ) زودمست یعنی کسی که از خوردن شراب زود مست گردد. (ناظم الاطباء). تنک شراب . رجوع به همین کلمه شود.
-
افیون در شراب ریختن
لغتنامه دهخدا
افیون در شراب ریختن . [ اَف ْ دَ ش َت َ ] (مص مرکب ) افیون در باده کردن . کنایه از پشت دادن شراب تا مستی گذاره آرد. (آنندراج ) : تا هرکه باشد یار تو بیخود شود درکار توای زیر لب گفتار تو در باده افیون ریخته .امیرخسرو (از آنندراج ).
-
افیون در شراب کردن
لغتنامه دهخدا
افیون در شراب کردن . [ اَف ْ دَ ش َک َ دَ ] (مص مرکب ) افیون در شراب ریختن . بیهوش گردانیدن و شدن . مشک در شراب کردن . از پر کار شدن . از هرکار رفتن . از دست شدن و رفتن . از دست بردن . از دست بیرون بردن . از هوش بردن . (مجموعه ٔ مترادفات ص 72).
-
جستوجو در متن
-
ساغرزده
لغتنامه دهخدا
ساغرزده . [ غ َ زَ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) شراب زده . شراب خورده .می زده . باده نوشیده . قدح پیموده . رجوع به ساغر شود.
-
می زده
لغتنامه دهخدا
می زده . [ م َ / م ِ زَ دَ/ دِ ] (ن مف مرکب ) مست و مخمور و خمار افتاده از شراب . مخمور. با خمار. (ناظم الأطباء). شراب زده . سخت مست و لایعقل . سیه مست . مست و بیخود از خود. (از یادداشت مؤلف ). شراب زده را گویند و آن شخصی است که به سبب بسیار خوردن ...
-
می زد
لغتنامه دهخدا
می زد. [ م َ / م ِ زَ ] (ن مف مرکب ) مخفف می زده . شخصی را گویند که به سبب پر خوردن شراب میل به چیزهای دیگر نکند. (آنندراج ). و رجوع به می زده شود.
-
صبوحی زدن
لغتنامه دهخدا
صبوحی زدن . [ ص َ زَ دَ ] (مص مرکب ) صبوحی نوشیدن . نوشیدن شراب در بامداد : بر من که صبوحی زده ام خرقه حرامست ای مجلسیان راه خرابات کدامست ؟ سعدی .- صبوحی زده ؛ که صبوحی نوشیده باشد، که شراب صبحگاهی زده باشد : بصفای دل رندان صبوحی زدگان بس در بسته ب...
-
می زدگی
لغتنامه دهخدا
می زدگی . [ م َ / م ِ زَ دَ / دِ ] (حامص مرکب ) صفت و حالت می زده . شراب زدگی . (یادداشت مؤلف ). مخموری . مستی : به پنجشنبه که روز خمار می زدگی است چو تلخ باده خوری راحتت فزاید خود. منوچهری .و رجوع به می زده شود.
-
خمارکش
لغتنامه دهخدا
خمارکش . [ خ ُ ک َ / ک ِ ](نف مرکب ) متحمل خماری . آنکه خمار است : سلام کردم و بامن بروی خندان گفت که ای خمارکش مفلس شراب زده .حافظ.
-
می زدن
لغتنامه دهخدا
می زدن . [ م َ / م ِ زَ دَ ] (مص مرکب )شراب خوردن . می خواری کردن . باده خوردن : با عشق محرمیم چه خیزد ز دست عقل خود کیست شحنه چون می با پادشا زنیم . قاآنی .ما خیمه به صحرای میامی زده ایم با چنگ و رباب می پیاپی زده ایم .(منسوب به ملک الشعراء بهار).