کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شخصا پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
شخصاً
لغتنامه دهخدا
شخصاً. [ ش َ صَن ] (ع ق ) عیناً. نفساً. بنفسه . بشخصه . بعینه .به تن خویش .
-
واژههای همآوا
-
شخصاً
لغتنامه دهخدا
شخصاً. [ ش َ صَن ] (ع ق ) عیناً. نفساً. بنفسه . بشخصه . بعینه .به تن خویش .
-
جستوجو در متن
-
ذاتاً
لغتنامه دهخدا
ذاتاً. [ تَن ْ ] (ع ق ) بالذّات . شخصاً. به تن خویش . بنفس خود. بخودی خود.
-
عیناً
لغتنامه دهخدا
عیناً. [ ع َ نَن ْ ] (از ع ، ق ) درست ماننده . (فرهنگ فارسی معین ). راست . درست . شخصاً. نفساً.بعینه . بنفسه . و رجوع به عینه و بعنیه و عین شود.
-
یک نفره
لغتنامه دهخدا
یک نفره . [ ی َ / ی ِ ن َ ف َ رَ / رِ ] (ص نسبی ، ق مرکب ) به تنهایی . تنها. شخصاً. بی مدد دیگری . یک نفری . و رجوع به یک نفری شود.
-
بالاصالة
لغتنامه دهخدا
بالاصالة. [ بِل ْ اَ ل َ ] (ع ق مرکب ) (از: ب + ال + اصالة) شخصاً. بخودی خود. (ناظم الاطباء). اصالةً و رجوع به اصاله و اصل شود.
-
شاروایگبی
لغتنامه دهخدا
شاروایگبی . [ ] (اِخ ) نام شهری از ولایت مانائی که خشثریته ٔ (فرا ارتس ) مادی قبل از حمله ٔ قطعی به آشور و چند سال قبل از حمله به پارسومش شخصاً لشکری به آن ولایت برده و بر شهر مذکور حمله کرده بود. (کرد و پیوستگی نژادی و تاریخی او ص 75).
-
قوام الدین فقیه نجم
لغتنامه دهخدا
قوام الدین فقیه نجم . [ ق َ مُدْ دی ف َ ن َ ] (اِخ ) از دانشمندان معروف زمان شاه شجاع بود. شاه شجاع شخصاً به درس وی حاضر میشد. رجوع به تاریخ گزیده چ لندن ص 703 شود.
-
سلمة
لغتنامه دهخدا
سلمة. [ س َ م َ ] (اِخ ) ابن هشام بن مغیره ٔ مخزونی . از صحابه و سابقین است . کفار قریش او را زندانی و آزار کرده اند. وی از آنجا گریخت و بعض وقایع را شخصاً شاهدبوده است و بسوی شام رفته است . وی بعد از وفات پیغمبر بمرج الصفر شهید شد. (از اعلام زرکلی ج...
-
قبل
لغتنامه دهخدا
قبل . [ ق َ ب َ ] (ع اِ) بلندی زمین که پیش نماید. گویند: رأیت بذلک القبل شخصاً. || فراهم آمدن گاه ریگ توده ها. || میانه ٔ راه روشن . || نوعی از مهره که زنان بدان مردان را بند نمایند و بر گردن اسب بندند بجهت چشم زخم و افسون . || مهره ای است از دندان ...
-
مولون
لغتنامه دهخدا
مولون . [ م ُ لُن ْ ] (اِخ ) نام سردار آنتیوکوس (برادر سلوکوس ) که از طرف وی ساتراپ ماد شد، اما مولون یاغی شد و ولایت بابل را که همجوار ساتراپی او بود تسخیر کرد و سرداران آنتیوکوس مکرر از مولون شکست خوردند. و سرانجام پادشاه شخصاً به جنگ او شتافت و مو...
-
امیرالحج
لغتنامه دهخدا
امیرالحج . [ اَ رُل ْ ح َج ج ] (ع اِ مرکب ) کسی که ریاست کاروان حاجیان را بعهده می گیرد. نخستین بار در سال نهم هجری ابوبکر صدیق باین لقب ملقب گردید. در دوره ٔ اخیر ایام خلفاء این وظیفه بیکی از امرای خاندان خلافت سپرده میشد و این در صورتی بود که خود خ...
-
پولادبهادر
لغتنامه دهخدا
پولادبهادر. [ ب َ دُ ] (اِخ ) فولاد بهادر. نام یکی از سرداران سپاه تیمور گورکان . و او آنگاه که ترکن ارلات یاغی شده بکزروان گریخت بموجب فرمان تیمور پولادبهادر او را تعاقب کرد و در کنار آب فاریاب بوی رسید و پس از جنگی ترکن منهزم گشت و پولاد بهادر شخصا...