کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شحط پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
شحط
لغتنامه دهخدا
شحط. [ ش َ ] (اِخ ) زمینی است مر طی را. (منتهی الارب ).
-
شحط
لغتنامه دهخدا
شحط. [ ش َ ] (ع اِ) چوبکی که نزدیک درخت رز نهند تا زمین نگاه دارد آن را. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). چوبکی که پهلوی درخت انگور نهند تا بدان بر وادیج خود برآید. || مانع. سد. ج ، شحوط. (از دزی ج 1 ص 732). || خط. سطر (نوشته شده ). (از دزی ج 1 ص 73...
-
شحط
لغتنامه دهخدا
شحط. [ ش َ ] (ع مص ) شحوط. سرگین افکندن مرغ . (منتهی الارب ). || طپیدن کشته در خون . (منتهی الارب ). رجوع به شَحَط شود.
-
شحط
لغتنامه دهخدا
شحط. [ ش َ ح َ ] (ع مص )دور شدن . (منتهی الارب ). || تنک کردن مزاج شراب را. (از منتهی الارب ). || ذبح کردن شتر. (از منتهی الارب ). || سبقت نمودن از کسی و دور شدن از آن . (از منتهی الارب ). || چوبی را در پهلوی بیخ رز نهادن تا بدان بر وادیج خود برآید. ...
-
واژههای همآوا
-
شحة
لغتنامه دهخدا
شحة. [ ش ِح ْ ح َ ] (ع اِ) حالتی که در آن بخیلی کرده شود. یقال : اوصی فی صحته و شحته ؛ ای حالة التی یشح علیها. (منتهی الارب ). نفس شحة؛ ای شحیحة. (اقرب الموارد). رجوع به شحیح و شحیحة شود.
-
جستوجو در متن
-
شحوط
لغتنامه دهخدا
شحوط. [ ش ُ ] (ع مص ) شَحط. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). دور شدن .(تاج المصادر) (المصادر زوزنی ). رجوع به شحط شود.
-
مشحط
لغتنامه دهخدا
مشحط. [ م َ ح َ ] (ع مص ) شَحَطَ شَحْطاً و شَحَطاً و شُحوطاً و مشحطاً. رجوع به شحط شود.
-
شحطة
لغتنامه دهخدا
شحطة. [ ش َ طَ ] (ع اِ) بیماریی است که بر سینه ٔ شتر عارض شود. (منتهی الارب ). || نشان خراش که به پهلو یا بر ران رسد. (منتهی الارب ). || مانع. سد. || سطر. خط. (از دزی ج 1 ص 732). شحط.
-
چوب نهادن
لغتنامه دهخدا
چوب نهادن . [ ن ِ / ن َ دَ ] (مص مرکب ) قراردادن چوب . وضع کردن چوب . شحط. شحوط. مشحط. چوبی را درپهلو و بیخ رز نهادن تا بدان بر وادیج خود برآید.
-
ارعب
لغتنامه دهخدا
ارعب . [ اَ ع َ ] (اِخ ) موضعی است در قول شاعر:اَتعرِف ُ اطلالاً بمیسرة اللّوی الی اَرعَب قد حالفتک بها الصّبافأهلاً و سهلاً بالتی حَل ّ حُبﱡهافؤادی و حلّت دارَ شَحْط من النّوی .(معجم البلدان ).
-
افاقة
لغتنامه دهخدا
افاقة. [ اُ ق َ ] (اِخ ) نام موضعی در کوفه و آبی مر بنی یربوع را. (از ناظم الاطباء). موضعی است از اراضی حزن نزدیک به کوفه . و مفضل گوید: آبی است بنی یربوع را. و نعمان بن منذر بهار را از آنجا آغاز می کرد و یکی از ایام عرب در آنجا روی داد که در آن بسطا...
-
وادیج
لغتنامه دهخدا
وادیج . (اِ) چفت و چوب بندی که تاک انگور را بر بالای آن اندازند. (برهان ). واکیج . چفته . چفته بندی . داربست . چفته و داربست که عرب آن را عریش گوید. (از منتهی الارب ). چفته و چوب بندی که تاک انگور بر بالای آن اندازند. (ناظم الاطباء). چفتی باشد که انگ...
-
پر کردن
لغتنامه دهخدا
پر کردن . [ پ ُ دَ ] (مص مرکب ) نهادن و ریختن چیزی در ظرف تا تمام ظرف را فراگیرد. انباشتن . مملو کردن . قطب ، زَند. تزنید. اِملاء. کعب . مَلأ. مَلاءة. مِلاءة. اِمداء.دَعدعة. ادماع . ادساق . دسع. مماداة. مِداء. شَحَط. شحوط. مشحط. زَفت . سَجر. قعز. اک...