کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شتاب دادن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
گردون شتاب
لغتنامه دهخدا
گردون شتاب . [ گ َ ش ِ] (ص مرکب ) کنایه از تندرو. سریعالسیر : من آن بادرفتار گردون شتاب ز بهر شما دوش کردم کباب .سعدی (بوستان ).
-
واحد شتاب
لغتنامه دهخدا
واحد شتاب . [ ح ِ دِ ش ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) واحدی است که برای سنجش تغییر سرعت یا شتاب به کار میرود. واحد شتاب در دستگاه .S.T.M و .S.K.M متر بر ثانیه بر ثانیه یعنی بر ثانیه بقوه ٔ دواست و آن عبارت است از شتاب جسمی است که در حرکت متشابه التغییر...
-
شتاب آمدن
لغتنامه دهخدا
شتاب آمدن . [ ش ِ م َ دَ ] (مص مرکب ) تعجیل کردن . شتاب آمدن کسی را به کاری . (یادداشت مؤلف ) : به خونم کنون چون شتاب آمدش مگر یاد از این بد به خواب آمدش . فردوسی .چو شب تیره شد رای خواب آمدش کز اندیشه ٔ دل شتاب آمدش . فردوسی .چو ماهی برآمد شتاب آمد...
-
شتاب آوردن
لغتنامه دهخدا
شتاب آوردن . [ ش ِ وَ دَ ] (مص مرکب ) شتافتن . شتابیدن . به تعجیل رفتن . عجله کردن : چو آهو و خرگوش یابد عقاب نیارد به دراج و تیهو شتاب . اسدی .بباید رفت روزی چند از این پیش شتاب آوردن و بردن سر خویش . نظامی شه از مستی شتاب آورد بر شیربه یکتا پیرهن ب...
-
شتاب آوریدن
لغتنامه دهخدا
شتاب آوریدن . [ ش ِوَ دَ ] (مص مرکب ) شتاب آوردن . شتافتن : بباید بسیچید ما را به جنگ شتاب آوریدن به جای درنگ . فردوسی .شتاب آوریدن به دریا و دشت چرا؟ چون به نانی بود بازگشت .نظامی .
-
شتاب باریدن
لغتنامه دهخدا
شتاب باریدن . [ ش ِ دَ ] (مص مرکب ) باریدن بشتاب . بارش تند و سخت : اِفراط؛ شتاب باریدن . (منتهی الارب ).
-
شتاب خورده
لغتنامه دهخدا
شتاب خورده . [ ش ِ خْوَ / خُر دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) عجول . (ناظم الاطباء) : دوش از درم درآمد جانان شتاب خورده از بادرنگ مستی از شعله تاب برده . میرزاطاهر.|| متهور و گستاخ . (ناظم الاطباء).
-
شتاب داشتن
لغتنامه دهخدا
شتاب داشتن . [ ش ِ ت َ ] (مص مرکب ) عجله داشتن . تعجیل داشتن : که بشنیده بد آنکه افراسیاب به جنگ سیاووش دارد شتاب .فردوسی .
-
شتاب رفتن
لغتنامه دهخدا
شتاب رفتن . [ ش ِ رَت َ ] (مص مرکب ) به عجله رفتن . به تعجیل رفتن . اِفعِنجاج . اِکتِیار. اِمتِلال . اِهتِباص . تَمَعﱡج . تَهَدکُر. دَرقَلَة. دَلَظ. شَغر. طَقو. عَفق . عِفاق . عَمج . کَلسَمَة. لَحب . مَطو. نَسل . نَسَلان . نَجش . نِجاشَة. هَبذ. هَبهَ...
-
شتاب کردن
لغتنامه دهخدا
شتاب کردن . [ ش ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) عجله کردن . تعجیل نمودن . شتافتن . تَکَمُش . خَوء. ذَاب . صَمَیان . فَرط. اِقلیلاء. (منتهی الارب ). مقابل درنگ کردن . تعجیل به کار بردن : نکرد ایچ رستم به رفتن شتاب بدان تا برآمد بلند آفتاب . فردوسی .به پشت نهنگا...
-
شتاب گذشتن
لغتنامه دهخدا
شتاب گذشتن . [ ش ِ گ ُ ذَ ت َ ] (مص مرکب ) به تعجیل روانه شدن . اِختِصاع . (منتهی الارب ). تَکَردُح ؛ شتاب گذشتن و رفتن . (از منتهی الارب ). اِمتِراق ؛ شتاب گذشتن تیر از نشانه . (منتهی الارب ).
-
شتاب مردن
لغتنامه دهخدا
شتاب مردن . [ ش ِ م ُ دَ ] (مص مرکب ) مردن به سرعت . مرگ سریع. زأم . (از منتهی الارب ). زؤم . (از منتهی الارب ).
-
شتاب ورزیدن
لغتنامه دهخدا
شتاب ورزیدن . [ ش ِ وَ دَ ] (مص مرکب ) شتاب کردن . شتافتن . تعجیل کردن .
-
شتاب آور
لغتنامه دهخدا
شتاب آور. [ ش ِ وَ ] (نف مرکب ) شتاب آورنده .که شتابد. که شتابان شود. پرشتاب . (از یادداشت مؤلف ). حُضر؛ اسب شتاب آور در تک . (السامی فی الاسامی ).
-
شتاب آهنگ
لغتنامه دهخدا
شتاب آهنگ . [ ش ِ هََ ] (اِ مرکب ) آهنگ به شتاب . قصد و عزم آمیخته به شتاب : سمندش در شتاب آهنگ بیشی فلک را هفت میدان داده پیشی .نظامی .