کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شتابکار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
شتابکار
لغتنامه دهخدا
شتابکار.[ ش ِ ] (ص مرکب ) عجول . کرمند. عاجل . کسی که از روی عجله کاری کند. خَدِب . (منتهی الارب ). قُلقُل . (منتهی الارب ). شتابنده و ساعی . (ناظم الاطباء) : شتابکارتر از باد وقت پاداشن درنگ پیشه تر از کوه وقت بادافراه . فرخی .مبارزانی همدست و لشکری...
-
جستوجو در متن
-
شتابکاری
لغتنامه دهخدا
شتابکاری . [ ش ِ ] (حامص مرکب ) عمل شتابکار. حالت و کیفیت شتابکار. تعجیل . عدم تأنی . شتاب . (ناظم الاطباء). خَطَل ؛ شتابکاری . (منتهی الارب ).
-
مشیع
لغتنامه دهخدا
مشیع. [ م ُ ش َی ْ ی َ ] (ع ص ) دلیر. (منتهی الارب ) (آنندراج ). شجاع و دلیر. (ناظم الاطباء). || مرد شتابکار. (منتهی الارب ) (آنندراج ). شتابکار و عجول . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
-
چاپارچی باشی
لغتنامه دهخدا
چاپارچی باشی . (ترکی ، ص مرکب ، اِ مرکب ) چپرچی باشی . رئیس چاپارچی ها. || کنایه از اشخاص شتابکار و عجول .
-
قلاقل
لغتنامه دهخدا
قلاقل . [ ق ُ ق ِ ] (ع ص ) یاری گر و شتابکار. (منتهی الارب ). المعوان السریعالتحرک . (اقرب الموارد).
-
مدوخ
لغتنامه دهخدا
مدوخ . [م َ ] (ع ص ) رجل مدوخ ؛ مرد شتابکار. (منتهی الارب ). که به عجله و شتاب کاری انجام دهد. (از اقرب الموارد).
-
کسوم
لغتنامه دهخدا
کسوم . [ ک َ ] (ع ص ) درگذرنده در کارها. (ناظم الاطباء). درگذرنده در امور. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || شتابکار و جلد. (ناظم الاطباء).
-
مرقدی
لغتنامه دهخدا
مرقدی . [ م ِ ق ِدْ دا ] (ع ص ) مرد شتابکار. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || کسی که دائماً در خواب باشد. بسیارخواب . (از اقرب الموارد).
-
متعسقر
لغتنامه دهخدا
متعسقر. [م ُ ت َ ع َ ق ِ ] (ع ص ) مرد شتابکار شکیبا. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
-
اخدب
لغتنامه دهخدا
اخدب . [ اَ دَ ] (ع ص ) احمق و دراز شتابکار. دراز و ابله . (مهذب الاسماء). || دراز و خودسر و خودرأی . مؤنث : خَدْباء.
-
خدب
لغتنامه دهخدا
خدب . [ خ َ دِ ] (ع ص ) احمق . (از ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ). || شتابکار. (از منتهی الارب ). || دراز. (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). || برنده . (از منتهی الارب ) (از متن اللغة). منه : سیف خدب ؛ ای سیف قاطع.
-
خدبة
لغتنامه دهخدا
خدبة. [ خ َ دِ ب َ ] (ع ص ) حربه ٔ بسیار بران که زخم را فراخ کند. || زن احمق . || زن دراز. || زن شتابکار. || زن خودسر و خودرأی . (از منتهی الارب ).
-
چابکدست
لغتنامه دهخدا
چابکدست . [ ب ُ دَ ] (ص مرکب ) تیزدست . ماهر. جلدکار. باوقوف . شتابکار: رجل دمشق الیدین ؛ مرد شتابکار چابکدست . مدره ؛ چرب زبان و چابک دست وقت خصومت و کارزار. (منتهی الارب ) : از روی تو نسختی به چین بردستندآنجا که دو صد بتگر چابکدستنددر پیش مثال روی ...
-
وحوح
لغتنامه دهخدا
وحوح . [ وَح ْ وَ ] (ع ص ) مرد سبک شتاب کار نیک چست و توانا. (منتهی الارب ) (آنندراج ). مرد شتابکار چست و چالاک . (ناظم الاطباء). || سگ بانگ کننده . وحواح . (منتهی الارب ) (آنندراج ). رجوع به وحواح شود. || (اِ)مرغی است . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (نا...