کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شب چراغک پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
شب گذاشتن
لغتنامه دهخدا
شب گذاشتن . [ ش َ گ ُ ت َ ] (مص مرکب ) بیتوته . (ترجمان القرآن جرجانی ). به سرآوردن شب . گذراندن شب . به شب مقیم شدن در جایی .
-
شب گذراندن
لغتنامه دهخدا
شب گذراندن . [ ش َ گ ُ ذَ دَ ] (مص مرکب ) سپری کردن شب . به سر بردن شب : بر سر کوی تو شبها گذارندیم به عیش کاسمان پوشش ما بود و زمین بستر ما.وحشی بافقی .
-
شب گذشتن
لغتنامه دهخدا
شب گذشتن . [ ش َ گ ُ ذَ ت َ ] (مص مرکب ) شب به سرآمدن . شب سپری شدن : روز و شبم ز هجر به رنگی گذشته است کآگه نگشته ام که سپید و سیاه چیست .شانی مشهدی .
-
شب گل
لغتنامه دهخدا
شب گل . [ ش َ ب ِ گ ُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) رسم است که در موسم بهار دو ساعت قبل از صبح که وقت شکفتن گل است به سیر گلزار میروند. و در چراغ هدایت نوشته که شبهای ایام بهار را «شب گل » گویند. چرا که در ایام بهار تمام گلها بشکفد و مردم در آن ایام سیر...
-
شب آموز
لغتنامه دهخدا
شب آموز. [ ش َ ] (نف مرکب ) آموزنده بشب . که شب هنگام تعلیم گیرد. فراگیرنده به شب . آنکه درشب بیاموزد و تعلیم گیرد. || آنکه در شب تعلیم دهد. || در تداول عامه ، زن که شب به شوی خود بد کسان ِ شوی خود گوید. (یادداشت مؤلف ).
-
شب آوا
لغتنامه دهخدا
شب آوا. [ ش َ ] (اِ مرکب ) بانگ شب و فغان و ناله و زاری در شب . (ناظم الاطباء). || (ص مرکب ) ناله و زاری کننده در شب . (ناظم الاطباء).
-
شب آویز
لغتنامه دهخدا
شب آویز. [ ش َ] (اِ مرکب ) شباویز. مرغی که به شب خود را به یک پای بیاویزد و حق حق گوید و او را حق گوی نیز گویند. (از فرهنگ رشیدی ) (از فرهنگ سروری ) (از انجمن آرا) (ازآنندراج ). نام مرغی که شبها خود را بپا از شاخ درخت آویزد و فریادی کند که از آن حَق ...
-
شب آهنگ
لغتنامه دهخدا
شب آهنگ . [ ش َ هََ ] (اِ مرکب ) رجوع به شباهنگ شود.
-
شب افروز
لغتنامه دهخدا
شب افروز. [ ش َ اَ ] (نف مرکب ) که شب افروزنده شود. هرچه در شب درخشد. (فرهنگ نظام ). || لعل درخشنده در شب . (فرهنگ رشیدی ). || افروزنده ٔ شب . هر چیز که شب را روشن کند و فروزان گرداند، مانند ماه و شمع و چراغ . (ناظم الاطباء) : همی گردند چون شمع شب اف...
-
شب افروزی
لغتنامه دهخدا
شب افروزی . [ ش َ اَ ] (حامص مرکب ) عمل شب افروز. افروزندگی شب . افروختن شب را : تو دهی صبح را شب افروزی روز را مرغ و مرغ را روزی . نظامی .|| افروختن در شب : بیک خنده گرت باید چو مهتاب شب افروزی کنم چون کرم شب تاب . نظامی .و رجوع به شب افروز شود.
-
شب افسانه
لغتنامه دهخدا
شب افسانه . [ ش َ اَ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) افسانه ٔ شب . افسانه که برای آمدن خواب در شبها بشنوند. (بهار عجم ) (آنندراج ). سخن شب . (ناظم الاطباء). قصه که شب هنگام گویند تا شنونده نرم نرم به خواب شود : تنی چند را از رقبیان راه ز بهر شب افسانه بنشاند ...
-
شب انبوی
لغتنامه دهخدا
شب انبوی . [ ش َ اَم ْ ] (اِ مرکب ) گل شب بوی باشد و آن زردرنگ میشود و به عربی منثور خوانند. (برهان ). رجوع شود به شب بو.
-
شب انگیز
لغتنامه دهخدا
شب انگیز. [ ش َ اَ ] (نف مرکب ) انگیزنده ٔ شب . || انگیزنده به شب . || (اِ مرکب ) بیخ درخت بزرالبنج است و برگ آن را شبی گویند و تخم آن را مَنک خوانند. (برهان قاطع) (آنندراج ) (از فرهنگ جهانگیری ).
-
شب باره
لغتنامه دهخدا
شب باره . [ ش َ رَ / رِ ] (ص مرکب ) مرکب از شب و باره . مجازاً، یعنی شب دوست . (از برهان قاطع). معنی لفظ شب دوست است . (از فرهنگ نظام ) (از آنندراج ). || زنی را گویند که شبها هرزه گردی کند. (برهان ) (فرهنگ جهانگیری ). زن فاحشه را گویند که شبها بگردد ...
-
شب باز
لغتنامه دهخدا
شب باز. [ ش َ ] (نف مرکب ) شخصی که شبها بازی کند و صورتهای مختلف از پس پرده نماید. (برهان ) (فرهنگ جهانگیری ). کسی که در نمایش شب کار کند. (فرهنگ نظام ). کسی که در شب بازی کند و از پس پرده صورتهای گوناگون بنمایاند. (ناظم الاطباء) (از آنندراج ). و امر...