کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شب عید شب عیدی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
خطبه ٔ عیدی
لغتنامه دهخدا
خطبه ٔ عیدی . [ خ ُ ب َ / ب ِ ی ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) خطبه ای که در روز عید خوانند. (آنندراج ) : کرد آفتاب خطبه ٔ عیدی بنام اوزآن از عمود صبح نهادندمنبرش .خاقانی (از آنندراج ).
-
عید
لغتنامه دهخدا
عید. (ع اِ)خوی گرفته . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). || هرچه بازآید از اندوه و بیماری و غم و اندیشه و مانند آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || موسم . (اقرب الموارد). || روز فراهم آمدن قوم . (منتهی الارب ) ...
-
عیدی
لغتنامه دهخدا
عیدی . (ص نسبی ، اِ مرکب ) آنچه روزهای اعیاد به کسی دهند. (آنندراج ). عطا و بخشش و خلعت و هدیه ای که در روز عید به کسی دهند. (ناظم الاطباء). آنچه در عید قربان و عید فطر و توسعاً در نوروز وجز آن ، سران به زیردستان دهند از زر و سیم و جز آن .دست لاف . ع...
-
فصح
لغتنامه دهخدا
فصح . [ ف ِ ] (اِخ ) عید ترسایان . (منتهی الارب ). در یونانی پاسخا و اصل آن کلمه ای عبری است به معنی عبور و آن نام عیدی است که یهودان گیرند به یاد عبور از بحر احمر و به یاد فرشته ای که به شب خروج آنان از مصر همه ٔ نوزادان آن شب را از قبطیان بکشت و نو...
-
لیلةالفطر
لغتنامه دهخدا
لیلةالفطر. [ ل َ ل َ تُل ْ ف ِ ] (ع اِ مرکب ) شب عید روزه گشادن . شب عید فطر : بخمسین و بدنح و لیلةالفطربعیدالهیکل و صوم العذارا.خاقانی .
-
بیروستایی عید کردن
لغتنامه دهخدا
بیروستایی عید کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از عیش بی مخل و بیمدعی . (انجمن آرا) : بسی کوشیدم اندر پادشایی که تا عیدی کنم بیروستایی . نظامی .رجوع به بیرستای عید شود.
-
جامه ٔ عیدی
لغتنامه دهخدا
جامه ٔ عیدی . [ م َ / م ِ ی ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از گلها و شکوفه های بهاری . || در اصطلاحات جامه ٔ سرخ : جامه ٔ عیدی خصمت چو مصیبت زدگان شبه گون تارتر از زلف شب هجران باد.طالب آملی (از بهار عجم ) (از آنندراج ).
-
خیرالثیاب
لغتنامه دهخدا
خیرالثیاب . [ خ َ رُث ْ ثی ] (ع اِ مرکب ) بهترین لباسها. کنایه از جامه ٔ سپید. (شرفنامه ٔ منیری ) : شاخ جواهرفشان ساخته خیرالنثارسوسن سوزن نمای دوخته خیرالثیاب . خاقانی .تا شب تو گشت صبح صبح تو عید لقاجامه ٔ عیدی بدوخت بخت تو خیرالثیاب .خاقانی .
-
سلاق
لغتنامه دهخدا
سلاق . [ س ُل ْ لا ] (اِخ ) عیدی است مر ترسایان را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). عید صعود مسیح . (اقرب الموارد). عید نصاری . (المعرب جوالیقی ص 196).
-
عید کردن
لغتنامه دهخدا
عید کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) عید گرفتن . جشن به پا کردن . || عید فطر و یا اضحی گرفتن : چرخ بر من عید کرد و هر مهم ماه نو صاع تهی بنمود و بس . خاقانی .بر دل ما عید کرد اندوه تو وز صبر ماهرچه فربه دید ناگه کشت و قربان تازه کرد. خاقانی .شد شام و ندی...
-
جامه ٔ عید
لغتنامه دهخدا
جامه ٔ عید. [ م َ / م ِ ی ِ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) جامه ای که در روز عید پوشند. (بهار عجم ) (آنندراج ). جامه ٔ نوروز : بهار آمده یارب چه رهن باده کنم منم که جامه ٔ عیدم قبای عریانیست . کلیم (از آنندراج ).پیراهن برگ بر درختان چون جامه ٔ عید نیکبختا...
-
اندوه کش
لغتنامه دهخدا
اندوه کش . [ اَ ه ْ ک ُ ] (نف مرکب ) کشنده و ازبین برنده ٔ اندوه . اندوه سوز. شادی آور : رخی از آفتاب اندوه کش ترشکر خندیدنی از صبح خوشتر. نظامی .یکی شب از شب نوروز خوشترچه شب کز روز عید اندوه کش تر.نظامی .
-
برات
لغتنامه دهخدا
برات . [ ب َ ] (اِخ ) (شب ...) لیله ٔ مبارکه نیمه ٔ شعبان . لیلةالصک . (یادداشت مؤلف ). روز چهاردهم ماه شعبان . (ناظم الاطباء). شب پانزدهم شعبان . شب چک . (فرهنگ فارسی معین ) : از زمان آمدند بهر ثنات جمعه و بیض و قدر و عید و برات . سنایی .و شب پانزد...
-
عید گلابی
لغتنامه دهخدا
عید گلابی . [ دِ گ ُ ] (اِخ ) عیدی بود که در عهد اکبرشاه در هندوستان موسوم بود و در آن روز امرا شیشه های گلاب پیشکش میکردند. این رسم در اواسط عهد محمد اورنگ زیب برافتاد. (از آنندراج ) : ز خلقش تا صبا در فیض یابی است به گلشن هر سحر عید گلابی است . ملا...
-
نوئل
لغتنامه دهخدا
نوئل . [ ن ُ ءِ ] (اِخ ) کریسمس . عید میلاد مسیح که روز 25 دسامبر سال فرنگی است . (از فرهنگ فارسی معین ). || درخت نوئل یا کاج نوئل ؛ کاجی که در شب عید نوئل مسیحیان تزیین کنند و به چراغها بیارایند. (فرهنگ فارسی معین ).