کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شبیب پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
شبیب
لغتنامه دهخدا
شبیب . [ ش َ ] (اِخ ) ابن اهود. بطنی است از بهراء از قحطانیه و از قبیله ٔ شبیب بن اهودبن بهراء می باشند. (از معجم قبائل العرب ج 2 ص 580).
-
شبیب
لغتنامه دهخدا
شبیب . [ ش َ ] (اِخ ) ابن بجرة الاشجعی . از خوارج کوفه که در قتل علی (ع ) شریک ابن ملجم بود. اول شبیب شمشیری به علی زد و ضربت دیگر را ابن ملجم به فرق علی وارد نمود. بیشتر مورخان برآنند که شبیب پس از مضروب نمودن علی در میان جمعیت فرار کرد و اثری از او...
-
شبیب
لغتنامه دهخدا
شبیب . [ ش َ ] (اِخ ) ابن حمدان کحال ، ابوعبدالرحمن ، طبیب و شاعر مقیم قاهره بود. و دیوان شعر دارد و در سال 625 هَ . ق . به دنیا آمد و در 657 هَ . ق . درگذشت . (از اعلام زرکلی ج 3 ص 228).
-
شبیب
لغتنامه دهخدا
شبیب . [ ش َ ] (اِخ ) ابن عمروبن عدی بن حارثةبن عمرو مزیقیاء. جدی است جاهلی فرزندانش از بطن مزیقیاءاز ازد از قحطانیةاند. (از اعلام زرکلی ج 3 ص 229).
-
شبیب
لغتنامه دهخدا
شبیب . [ ش َ ] (اِخ ) ابن وثاب نمیری . امیر و والی رقة و سروج و حران بود. نخست برای المستنصر علوی خطبه میخواند و سپس برای القائم عباسی (430 هَ . ق .). مردی شجاع و کریم و اصیل بود و در سال 431 هَ . ق . درحران بدورد حیات گفت . (از اعلام زرکلی ج 3 ص 229...
-
شبیب
لغتنامه دهخدا
شبیب . [ ش َ ] (اِخ ) ابن یزیدبن نعیم بن قیس شیبانی . ملقب به ابوالضحاک . از دلاوران معروف و رهبران قیام علیه بنی امیه بوده است . جاحظ در وصف وی نویسد: در جنگ مردی دلیر بود و به اتفاق صالح بن مسرح علیه حجاج ثقفی در موصل قیام نمود و دعوی خلافت کرد و 1...
-
شبیب
لغتنامه دهخدا
شبیب . [ ش َ ] (اِخ ) الحبطی بن سعید التمیمی از رجال حدیث و کتابی در فن روایت حدیث دارد. از مردم بصره و برای تجارت به مصر سفر میکرده است و به سال 186 هَ . ق .در بصره درگذشته است . (از اعلام زرکلی ج 3 ص 228).
-
شبیب
لغتنامه دهخدا
شبیب . [ ش َ ] (اِخ ) الکندی بن السکون بن اشرس بن کندة. جدی است جاهلی از قحطان و فرزندان وی در مصر و شام و اندلس پراکنده شدند. از جمله ٔ آنها «تجیبیون » می باشند منسوب به مادرشان تجیب دختر ثوبان . (از اعلام زرکلی ج 3 ص 228).
-
شبیب
لغتنامه دهخدا
شبیب . [ ش َ ] (اِخ ) امین بن عمر دمشقی حنفی در دمشق نشو ونما یافت و در 55سالگی ، در سال 1322 هَ . ق .درگذشت از آثار اوست : شرح البردة. قصةالمولد، شرح علی الادعیة المأثوره . (از معجم المؤلفین ج 3 ص 10).
-
شبیب
لغتنامه دهخدا
شبیب . [ ش َ ] (اِخ ) بطنی است از آل عبدعون از قبیله ٔ قراغول از شمر طوقة. (از معجم قبائل العرب ج 2 ص 580).
-
شبیب
لغتنامه دهخدا
شبیب . [ ش َ ] (اِخ ) بطنی است از خزاعة. و محل سکونت ایشان به شام بود. (از معجم قبائل العرب ج 2 ص 579).
-
شبیب
لغتنامه دهخدا
شبیب . [ ش َ ] (اِخ ) بطنی است از زهیر از جُذام از قحطانیة که با قبیله ٔ زهیر در دقهلیه و مرتاحیه ٔ مصر سکونت داشتند. (از معجم قبائل العرب ج 2 ص 579).
-
شبیب
لغتنامه دهخدا
شبیب . [ ش َ ] (اِخ ) بطنی است از قبیله ٔ آل مرة که منازل ایشان از راه جنوبی به احساء و ریاض تا اطراف خَرج و عقیر تا واحه ٔ جافورا و جبرین تا اواسط ربعالخالی امتداد دارد و به دو شاخه تقسیم می شوند: آل سعید و آل غفران . (از معجم قبائل العرب ج 2 ص 580)...
-
شبیب
لغتنامه دهخدا
شبیب . [ ش َ ] (اِخ ) بطنی است بزرگ از قضاعة از قحطانیة. (از معجم قبائل العرب ج 2 ص 580).
-
شبیب
لغتنامه دهخدا
شبیب . [ ش َ ] (اِخ ) شاخه ای است از جعیلات از کرفة از اثیج از هلال بن عامر از عدنانیة و در افریقای شمالی میزیسته اند. (از معجم قبائل العرب ج 2 ص 580).