کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شبوب پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
شبوب
لغتنامه دهخدا
شبوب . [ ش َ ] (ع ص ، اِ) آنچه بدان آتش افروزند. (ناظم الاطباء) (از متن اللغة). || نیکوگرداننده ٔ چیزی . (شرح قاموس ) (از متن اللغة) (از اقرب الموارد). || آراینده و قوت دهنده . (ناظم الاطباء) (از متن اللغة) (از اقرب الموارد). || اسبی که هر دو پای آن ...
-
شبوب
لغتنامه دهخدا
شبوب . [ ش ُ ] (ع مص ) برافروختن آتش . (از اقرب الموارد). || رشد و نموکردن . بالیدن . (از اقرب الموارد). || دو دست خود را بلند کردن اسب . (از اقرب الموارد): شَب َّ الفَرَس ُ شِباباً و شَبیباً و شُبوباً؛ نشاط کرد اسب و آن برداشتن هر دو دست باشد معاً. ...
-
جستوجو در متن
-
شبوبة
لغتنامه دهخدا
شبوبة. [ ش َبو ب َ ] (ع ص ) به معنی شَبوب . رجوع به شَبوب شود.
-
آتش فروزنه
لغتنامه دهخدا
آتش فروزنه . [ ت َ ف ُ زَ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) چیزی که بدان آتش افروزند. سوخته . شَبوب .
-
شوب
لغتنامه دهخدا
شوب . (اِ) دستار. مندیل . (برهان ) (آنندراج ). دستار. شبوب و شکوب نیز گفته اند. (سروری ). دستار. (فرهنگ جهانگیری ). روپاک . عمامه . (یادداشت مؤلف ) : سر برهنه که تا نهد به سرم شوب دربسته ٔ چو خرمن خویش . سوزنی .|| دستمال و رومال . (ناظم الاطباء).
-
آتش زنه
لغتنامه دهخدا
آتش زنه . [ ت َ زَ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) چیزی که با آن بسودن و اصطکاک آتش پدید آرند، خواه از دو چوب باشد که زبرین را زند و زیرین را زنده گویند، و خواه از آهن و سنگ بود که آن را سنگ و چخماق خوانند. زند و زنده . قداحه . مقدحه . چخماق : ای خداوندی که ر...
-
زاج
لغتنامه دهخدا
زاج . (معرب ، اِ) فارسی معرب است و آن را شب یمانی نیز گویند و در ساختن مرکب بکار برند. (لسان العرب ). زاج ، زاک ، معرب است و آن انواع است .(منتهی الارب ). فارسی معرب است . (المعرب جوالیقی ).معرب زاک است که بهندی پهنگری گویند. (غیاث اللغات ). حمداﷲ مس...