کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شبنمی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
عسل الرمث
لغتنامه دهخدا
عسل الرمث . [ ع َ س َ لُرْ رِ ] (ع اِ مرکب ) سپیدئی است مانند مروارید. (منتهی الارب ). چیزی است سپیدمانند جُمان و مروارید. (از اقرب الموارد). شبنمی است که بر درخت رمث نشیند، و آن چیزی است سفید و شیرین ، و گفته اند که آن شکر تیغال است . (مخزن الادویة)...
-
جلیت
لغتنامه دهخدا
جلیت . [ ج َ ] (ع ص ، اِ) مرد چابک و چست . (منتهی الارب ). چالاک . (ناظم الاطباء). || شبنمی که در شب بر زمین افتد و منجمد گردد. جلید. (ناظم الاطباء).
-
خانه ٔ مور
لغتنامه دهخدا
خانه ٔ مور. [ ن َ / ن ِ ی ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) لانه ٔ مور. لانه ٔ مورچه . مازن . قریةالنمل . جرثومه .- امثال :در خانه ٔ مور شبنمی طوفان است ؛ اشاره است به اینکه هر کس طاقت حمل همه جور بار را ندارد برای بعضی ها سبکترین بار سنگین ترین وزن ها ...
-
وشات
لغتنامه دهخدا
وشات . [ وُ ] (ع ص ، اِ) وشاة. ج ِ واشی . (منتهی الارب ). سخن چینان . غمازان . (غیاث اللغات ). دروغ گویندگان . (غیاث اللغات ) : نشف کرده ستت خیال آن وشات شبنمی که داری از نهرالحیات . مولوی .چون مبدل میکند او سیئات عین طاعت میکند رغم وشات .مولوی .
-
بیرخ
لغتنامه دهخدا
بیرخ . [ ب َ رَ ] (اِ) این کلمه دربیت زیر (لباب الالباب ج 1 ص 242) از محمدبن بدیع نسوی آمده و مؤلف آنرا با تردید ذکر کرده و ارجاع به بیدخ داده اند، و بیدخ بمعنی اسب تیزرو است : که گر ز ابر قبول تو شبنمی یابد ز مرغزار مراد تو برکشد بیرخ .
-
قراری
لغتنامه دهخدا
قراری . [ ق َ ] (ص نسبی ) (رنگ ...) رنگ ثابت که به شستن و آفتاب زایل نشود. ثبات و استحکام . (ناظم الاطباء): لاک شبنمی باشد که به شاخ درخت کنارو چند درخت دیگر مخصوص ملک هندوستان منجمد گردد و آن را کوفته بپزند و از آن رنگ سرخی حاصل شود و رنگ آن قراری ب...
-
لعاب گاو
لغتنامه دهخدا
لعاب گاو. [ ل ُ ب ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) لیزابه ٔ دهان گاو. || کنایه از کاغذ سفید. || کنایه از روشنی و سفیده ٔ صبح . (برهان ) : بر لعاب گاو کوهی دیده ای آهوی دشت از لعاب زردمار کم زیان افشانده اند.خاقانی (دیوان چ سجادی ص 110).|| کنایه است از بر...
-
ماتمی
لغتنامه دهخدا
ماتمی . [ ت َ ] (ص نسبی ) عزادار. سوکوار. مصیبت زده . ماتم زده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). ماتم دیده . (آنندراج ) : تا خوی ابر گلرخ تو کرده شبنمی شبنم شده ست سوخته چون اشک ماتمی . رودکی .جهان چیست ماتم سرایی درونشسته دو سه ماتمی روبرو. (یادداشت به...
-
گزانگبین
لغتنامه دهخدا
گزانگبین . [ گ َ اَ گ ُ / گ َ ] (اِ مرکب ) من ّ. (آنندراج ) (زمخشری ). طلی باشد که بر برگ طرفاء نشیند و آن شبیه به شیرخشت است بدون اینکه مایل به زردی باشد. (بحر الجواهر). نمی است مانند ترنجبین که بر ورق طرفاء می افتد. (الفاظ الادویه ). شبنمی است که ب...
-
سکر
لغتنامه دهخدا
سکر. [ س ُک ْ ک َ ] (معرب ، اِ) معرب شکر که طعام را بدان شیرین کنند. (غیاث ). شکر معرب آن است . (آنندراج ) (مهذب الاسماء) (دهار). رجوع به شکر شود. || خرمای تر و نیکو. || انگوری است که چون او را آفتی رسد از هم پاشد و آن بهترین انگورهاست . (آنندراج ) (...
-
قیاس کردن
لغتنامه دهخدا
قیاس کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) سنجیدن چیزی را با چیزی . مقایسه کردن . (فرهنگ فارسی معین ) : دولت نو است و کار نو و کارکن نو است مردم قیاس کار نو از کارکن کنند. خاقانی .قیاس کن که دلم را چه تیر عشق رسیدکه پیش ناوک هجرتو جان سپر میگشت . سعدی (از فره...
-
هفت دریا
لغتنامه دهخدا
هفت دریا. [ هََ دَرْ ] (اِ مرکب ) هفت آب و هفت بحر. (یادداشت مؤلف ). اول دریای اخضر که عرض آن پانصد فرسنگ باشد و جزائر آباد بسیار دارد و یکی از آنها سراندیپ است ...، دوم دریای عمان ...، سوم دریای قلزم یا بحر احمر...، چهارم دریای بربر...، پنجم دریای ...
-
جیدار
لغتنامه دهخدا
جیدار. [ ج َ ] (ع اِ) گیاهی است که برگ آن مانند برگ بلوط است و دانه ٔ سرخ رنگ دارد که آنرا قرمز نامند. (از اقرب الموارد) (آنندراج ). بلغت فارسی نبات شجری است ، برگش مثل برگ بلوط و با نهایت سبزی مایل بزردی و ثمرش بقدر عفصی مایل بتدویر و در روی او شبنم...
-
رقم کشیدن
لغتنامه دهخدا
رقم کشیدن . [ رَ ق َ ک َ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) نوشتن . نگاشتن . (ناظم الاطباء) (از یادداشت مؤلف ) : خانه ٔ دل سبیل کن بر می رقم لایباع بر درکش . خاقانی .در عالم علم آفریدن به زین نتوان رقم کشیدن . نظامی .جوانمردان رقم قبول بر آن طاعت کشند که اخلاص م...
-
ژی
لغتنامه دهخدا
ژی . (اِ) آبگیر. آبدان . شَمَر. (لغت نامه ٔ اسدی ). جائی که آب در آن جمع شده باشد. (برهان ). غفچی . کوژی . تالاب . غدیر. اوشال . ژیر. آژیر. شاید این کلمه صورت دیگری از کلمه ٔ جوی باشد : ای آنکه من از عشق تو اندر جگر خویش آتشکده دارم صدو بر هر مژه ای ...