کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شبق پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
شبق
لغتنامه دهخدا
شبق . [ ش َ ب َ ] (ع مص ) ناگوارد شدن از گوشت . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || سخت آزمند شدن به آرمیدن بازن (و گاه این معنی در غیر انسان نیز آید). (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ). انعاظ. (بحرالجواهر).
-
شبق
لغتنامه دهخدا
شبق . [ ش َ ب ِ ] (ع ص ) شهوتی و آزمند به آرمیدن با زن . (از ناظم الاطباء). شدیدالشهوة. (محیط المحیط).
-
شبق
لغتنامه دهخدا
شبق .[ ش َ ب َ ] (ع اِ) در اصطلاح عامه ، ترکه . (از دزی ج 1 ص 722). شاخه ٔ نازک عصامانند. || عصا و چوبدست : شبقه بالعصا؛ او را با عصا بزد. (از محیط المحیط). || سنبه ٔ تفنگ . (از دزی ج 1 ص 722).
-
جستوجو در متن
-
شبقة
لغتنامه دهخدا
شبقة. [ ش َ ب ِ ق َ ] (ع ص ) مؤنث شبق . (از اقرب الموارد). رجوع به شبق شود.
-
نعظ
لغتنامه دهخدا
نعظ. [ ن َ ع ِ ] (ع ص ) حر نعظ؛ کس آزمند جماع . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). شرم زن آزمند جماع . (از منتهی الارب ). شبق . (متن اللغة).
-
اشبق
لغتنامه دهخدا
اشبق . [ اَ ب َ ] (ع ن تف ) نعت تفضیلی از شبق ، آزمندتر به جماع .- امثال : اشبق من جمالة .اشبق من حُبّی ̍ . (مجمع الامثال میدانی ). و رجوع به حُبّی ̍ شود.
-
لبق
لغتنامه دهخدا
لبق . [ ل َ ب ِ ] (ع ص ) مرد زیرک . مرد ماهر در کار. (منتهی الارب ). حاذق . || مرد چرب سخن . (منتهی الارب ). مرد هشیار چرب زبان چابک . (دهار) (مهذب الاسماء). چرب زبان و زیرک . (حاشیه ٔ مثنوی ) : از خدا امید دارم من لبق (؟)که رساندحق را با مستحق . مول...
-
انعاظ
لغتنامه دهخدا
انعاظ. [ اِ ] (ع مص ) برخیزانیدن نره . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). به نعوظ داشتن . (بحر الجواهر). نعوظ آوردن . ایستاده کردن نره . تحریک . (یادداشت مؤلف ) : قوت حیوانی ، آلت شهوانی را قیام و انعاظی بداد. (سندبادنامه ص 177).- انعاظ کردن ؛ برخیزانی...
-
حجرالبحیرة
لغتنامه دهخدا
حجرالبحیرة. [ ح َ ج َ رُل ْ ب ُ ح َ رَ ] (ع اِ مرکب ) شبق . سنگی است رقیق و سیاه و چون در آتش اندازند اندکی ملتهب گردد و از نواحی شام خیزد. با محللات محلل و با مجففات مجفف و جهت ریاح و رکین ، و التیام جراحات نافع است . (تحفه حکیم مؤمن ). و ابن البیط...
-
سبج
لغتنامه دهخدا
سبج . [ س َ ب َ ] (معرب ، اِ) معرب شبه است و آن سنگی باشد سیاه و نرم که از آن نگین انگشتری و چیزهای دیگر سازند. گویند سرمه کشیدن از میلی که شبه باشد روشنایی چشم را زیاده کند و هر که با خود دارد از چشم زخم ایمن گردد. (مهذب الاسماء) (برهان ) (آنندراج )...
-
شبه
لغتنامه دهخدا
شبه . [ ش َ ب َ / ب ِ ] (اِ) شوه . شبق . معربش سبج . سنگی باشد سیاه و براق و در نرمی و سبکی همچو کاه ربا است و آن دو بابت میشود یکی آن است که از دشت قبچاق آورند و آن آبی است که به مرور ایام بسته میشود و دیگری کانی باشد که از گیلان آورند. طبیعت آن سرد...
-
کهربا
لغتنامه دهخدا
کهربا. [ ک َ رُ ] (نف مرکب ) رباینده ٔ که (مخفف کاه ). که رباینده . || (اِ مرکب ) مخفف کاه رباست . هرکه با خود دارد از علت یرقان ایمن باشد. (برهان ) (آنندراج ).ماده ٔ سقزی مستحاث زردرنگی که در سواحل دریای بالتیک یافت می گردد و چون آن را مالش دهند اجس...
-
نوشاد
لغتنامه دهخدا
نوشاد. [ ن َ ] (اِخ ) نام شهری است به خوبرویان منسوب . (رشیدی ) (جهانگیری ). نام شهری است حسن خیز، و بدین سبب منسوب به خوبان شده است . (برهان قاطع) (از غیاث اللغات ). نام شهری که به کثرت خوبرویان ترک معروف و مشهور است . (انجمن آرا) (آنندراج ). شعرای ...