کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شبرو پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
شبرو
لغتنامه دهخدا
شبرو. [ ش َ رَ / رُ ] (نف مرکب ، اِمرکب ) او که در شب رود. رونده در شب . کسی که در شب راه رود. (از فرهنگ نظام ). که هنگام تاریک شدن جهان پس از غروب خورشید در حرکت و رفتار آید : آوازه ٔ رحیل شنیدم به صبحگاه با شبروان دواسبه دویدم به صبحگاه . خاقانی . ...
-
جستوجو در متن
-
شب پوی
لغتنامه دهخدا
شب پوی . [ ش َ ] (نف مرکب ) شبرو. (برهان قاطع) (آنندراج ). شبرو. آنکه در شب رود. (ناظم الاطباء). || (اِ مرکب ) آواز پای را گویند در نهایت آهستگی و خفت . (برهان قاطع) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
-
ابن اللیل
لغتنامه دهخدا
ابن اللیل . [ اِ نُل ْ ل َ ] (ع ص مرکب ، اِ مرکب ) دُزد. (مهذب الاسماء). شبرو. شبگرد.
-
کیمخت گاه
لغتنامه دهخدا
کیمخت گاه . [ م ُ ] (اِ مرکب ) کنایه از اِست (در خر و اسب و مانند آنها). (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). کفل . سرین : خر کیمخت گاه کرده سبیل برگروگان شبرو دباب .سوزنی (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
-
شمعپیکر
لغتنامه دهخدا
شمعپیکر. [ ش َ پ َ / پ ِ ک َ ] (ص مرکب ) که پیکری چون شمع دارد : دزدان شبرو در طلب از شمع ترسند ای عجب تو شمعپیکر نیمشب دل دزد ازین سان تا کجا.خاقانی .
-
کوز
لغتنامه دهخدا
کوز. [ ک َ وَ ] (اِ) حشره ای است سیاه رنگ از راسته ٔ قاب بالان که جثه اش به اندازه ٔ یک سوسک معمولی و یابزرگتر است . این حشره در نقاط تاریک زیرزمینها و آشپزخانه های قدیمی می زید. حشره ای است شبرو، یعنی روزهااستراحت می کند و شبها از لانه اش خارج می شو...
-
شبروی
لغتنامه دهخدا
شبروی . [ ش َ رَ ] (حامص مرکب ) عمل شبرو. سیر در شب . رفتن به هنگام تاریکی جهان پس از غروب کردن خورشید: دَلَج ؛ شبروی اول شب است و دَلجَة؛ شبروی آخر شب . (منتهی الارب ) : شبروی کرده کلنگ آسا همه شاهین دلان چون قطا سیمرغ را از آشیان انگیخته . خاقانی ....
-
شبگرد
لغتنامه دهخدا
شبگرد. [ ش َ گ َ ] (نف مرکب ، اِ مرکب ) کسی که در شب گردش میکند. (ناظم الاطباء). شبرو. (برهان قاطع). آنکه شبها بگردد و سیر کند : تکیه بر اختر شبگرد مکن کاین عیارتاج کاوس ربود و کمر کیخسرو. حافظ.شبها منم و گوشه ٔ غم حال من این است حال دل آواره ٔشبگرد ...
-
طواف
لغتنامه دهخدا
طواف . [ طَوْ وا ] (ع ص ) خادم که بنرمی و عنایت خدمت کند. (منتهی الارب ). خادم که بمهربانی خدمت کند. || بسیار طوف کننده . (منتخب اللغات ). طوف زن : زهی هوا را طواف و چرخ را مساح که جسم تو ز بخار است و پرّ تو ز ریاح . مسعودسعد (در صفت ابر). || دوره گر...
-
روزخسب
لغتنامه دهخدا
روزخسب . [ خ ُ ] (نف مرکب ) آنکه در کارها کاهل و غافل و سست باشد . آدم سست و تنبل در کار. (از ناظم الاطباء). مدبر. (انجمن آرا). کسی که به تنبلی روز را در خواب بگذراند : رای ملک صبح خیز بخت عدو روزخسب شبروی از رستم است خواب ز افراسیاب . خاقانی .- روزخ...
-
لرکیماس
لغتنامه دهخدا
لرکیماس . [ ] (اِ) نام زعفران است به پارسی و آن را به سریانی کرکم و جاوی و به هندی کیسر نامند و آن تارهای گلی است معطر معروف و زرد تیره رنگ مایل به سرخی و اول گل آن از زمین روید و بعد از اتمام آن ساق و برگ آن و طول ساق آن یک ونیم شبرو برگ آن شبیه برگ...
-
طرار
لغتنامه دهخدا
طرار. [طَرْ را ] (ع ص ) کیسه بر. (منتهی الارب ) (مجمل اللغة).بمعنی عیار است که کیسه بر باشد. (برهان ). گره بر. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). دزد. (غیاث اللغات ). دزد که آستین تا گریوان بشکافد. (مهذب الاسماء) : آنکه طرار است زر و سیم برد و این جهان عمر ب...
-
حبل المتین
لغتنامه دهخدا
حبل المتین . [ ح َ لُل ْ م َ ] (ع اِ مرکب ) رسن استوار. رشته ٔ محکم . عروةالوثقی . || شریعت اسلام . || قرآن . (دهار) (دستور اللغه ٔ ادیب نطنزی ). و در شواهد ذیل گاه معنی شریعت و گاه قرآن و گاه شاید معنی اصلی آن مراد باشد : مگر خدمت تست حبل المتین که ...
-
راه زن
لغتنامه دهخدا
راه زن . [ زَ ] (نف مرکب ) رهزن . قاطع طریق که راهبند و رهبند و راهدار و رهدار و رهزن نیز گویند. (شرفنامه ٔ منیری ). سارق . (یادداشت مؤلف ). قاطعالطریق . (دهار). دزد. (رشیدی ). راه بند. (بهار عجم ). دزد و قطاع الطریق . (ناظم الاطباء) (برهان ) (از شع...