کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شبانی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
شبانی
لغتنامه دهخدا
شبانی . [ ش َ ] (اِ)یک قسم پولی که وزن آن هفت درم است . (ناظم الاطباء).نام گونه ای درمی بوده است در سلابور هند. (حدود العالم ). و ظاهراً مصحف شیانی است . رجوع به شیانی شود.
-
شبانی
لغتنامه دهخدا
شبانی . [ ش َ نی ْی ] (ع ص ) سرخ روی و سرخ سبلت . (از اقرب الموارد) (از متن اللغة). مرد سرخ روی و میگون . (منتهی الارب ). مرد سرخ روی سرخ بروت . (ناظم الاطباء). اُشبانی . (اقرب الموارد).
-
شبانی
لغتنامه دهخدا
شبانی . [ ش ُ / ش َ ] (حامص ) کار شبان . عمل شبان . چوپانی . حفاظت گوسفندان . شغل چوپان : بدو گفت بهرام کاندر جهان شبانی ساسان نگردد نهان . فردوسی .شنیدم که موسی عمران ز اول به پیغمبری اوفتاد از شبانی . منوچهری .اگر هرگز ز گرگ آید شبانی ز تو آید وفا ...
-
واژههای مشابه
-
بی شبانی
لغتنامه دهخدا
بی شبانی . [ ش َ ] (حامص مرکب ) بی چوپانی . بی نگهبانی . بی پاسبانی : شد از بی شبانی رمه تال و مال همه دشت تن بود بی دست و یال . فردوسی .رجوع به شبانی شود.
-
جستوجو در متن
-
شوانی
لغتنامه دهخدا
شوانی . [ ش ُ / ش َ ] (حامص ) شبانی . چوپانی . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به شوان و شبانی شود.
-
شبان
لغتنامه دهخدا
شبان . [ ش َب ْ با ] (ع ص )شبانی . اشبانی . مرد که سرخ روی و گلگون سبلت باشد. (از متن اللغة). رجوع به شُبّان و رجوع به شبانی شود.
-
گوسفندچرانی
لغتنامه دهخدا
گوسفندچرانی . [ ف َچ َ ] (حامص مرکب ) عمل گوسفندچران . شبانی . چوپانی .
-
چوبانی
لغتنامه دهخدا
چوبانی . (حامص ) چوپانی . شغل چوپان . عمل چوپان . شبانی . رجوع به چوپانی شود.
-
گوسپندداری
لغتنامه دهخدا
گوسپندداری . [ پ َ ] (حامص مرکب ) عمل گوسپنددار. گوسفندداری . شبانی . نگهداری گوسفند. رمه داری . گله داری : و آواره شدند و به شبانی و گوسپندداری افتادند [ شبانکارگان ] . (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 164).
-
شبان
لغتنامه دهخدا
شبان . [ ش ُب ْ با ](ع اِ) ج ِ شاب . به معنی جوان . (از دهار). رجوع به شاب و شباب شود. || (ص ) به معنی شبانی که مرد سرخ روی و میگون سبلت است . (از متن اللغة). و از اسمهای آن شَبانة یا شُبانة است . رجوع به شبانی شود.
-
عفاطة
لغتنامه دهخدا
عفاطة. [ ع َف ْ فا طَ ] (ع ص ) کنیزک شبانی کننده . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از دهار).
-
گله چرانی
لغتنامه دهخدا
گله چرانی . [ گ َ ل َ / ل ِ / گ َل ْ ل َ / ل ِ چ َ ] (حامص مرکب ) عمل چراننده ٔ گله . شبانی .
-
اشبانی
لغتنامه دهخدا
اشبانی . [ اُ نی ی ] (ع ص ) مرد سرخ روی و میگون بروت . شبانی . (منتهی الارب ).