کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شاهنشهی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
شاهنشهی
لغتنامه دهخدا
شاهنشهی . [ هََ ش َ] (حامص مرکب ) مخفف شاهنشاهی . پادشاهی : بیاموز آیین دین بهی که بیدین نه خوب است شاهنشهی . دقیقی .بر فرخی و بر مهی گردد ترا شاهنشهی این بنده را گرمان دهی وان بنده را گرمانیه . منوچهری .چو عالم شدن خواهد ازما تهی گدایی بسی به ز شاهن...
-
جستوجو در متن
-
تاج پوش
لغتنامه دهخدا
تاج پوش . (اِ مرکب ) کرباسی است که بر روی تاج کشند یعنی غاشیه ٔ تاج : شاهنشهی است روزی ما در لباس فقرسرپوش تاج پوش شود بر طعام ما.تأثیر (از آنندراج ).
-
جبین بر خاک مالیدن
لغتنامه دهخدا
جبین بر خاک مالیدن . [ ج َ ب َ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از اطاعت و فرمانبرداری کردن . تسلیم شدن : شاهنشه گیتی تو باش و درخور شاهنشهی تا هر امیری پیش تو بر خاک ره مالد جبین .فرخی .
-
نیران
لغتنامه دهخدا
نیران . (اِخ ) انیران . جز ایران . خارج از ایران . (یادداشت مؤلف ). رجوع به انیران شود : جهاندار همداستانی نکرداز ایران و نیران برآورد گرد. فردوسی .چو ایران و نیران به ما رام گشت همه کام بهرام ناکام گشت .فردوسی .به ایران و نیران و روم آگهی است که شی...
-
دین بهی
لغتنامه دهخدا
دین بهی . [ ن ِ ب ِ ] (اِخ ) آئین زردشتی . دین به . بهدینی : نگیرد ازو راه و دین بهی مر این دین به را نباشد رهی . دقیقی .بیاموز آیین دین بهی که بی دین نه خوبست شاهنشهی . دقیقی .پذیرفت پاکیزه دین بهی نهان گشت بیدادی و بیرهی . دقیقی .رجوع به بهدینی و ز...
-
سهی
لغتنامه دهخدا
سهی . [ س َ ] (ص ) راست و درست را گویند عموماً و هر چیز راست رسته را خوانند خصوصاً. (برهان ). راست عموماً و سروی که بغایت راست باشد خصوصاً. (غیاث ) : بزد بر میان درخت سهی گذاره شد آن تیر شاهنشهی . فردوسی .رجوع به سرو سهی شود. || تازه و نوچه و نوجان ....
-
شهنشاهی
لغتنامه دهخدا
شهنشاهی . [ ش َ هََ ] (حامص مرکب ، اِ مرکب ) مخفف شاهانشاهی . شاهنشهی . سلطنت و پادشاهی . (ناظم الاطباء). رجوع به شاهنشاهی شود: هر فرمان که از حضرت شهنشاهی صادر شود جز انقیاد و مطاوعت صورت نبندد. (سندبادنامه ص 324).شهنشاهی و نامش جاودان بادتنش آسوده ...
-
گنج روان
لغتنامه دهخدا
گنج روان . [ گ َ ج ِ رَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) آسمان باستارگان . (شمس اللغات ). || شراب . || گنج فراوان و بزرگ چون گنج قارون : تا به دست آورده اند از جام و می صبح و شفق زیر پای ساقیان گنج روان افشانده اند. خاقانی .تو نپرسی من بگویم نز کسی دزدیده ا...
-
یک رشته
لغتنامه دهخدا
یک رشته . [ ی َ / ی ِ رِ ت َ / ت ِ ] (ص مرکب ) کنایه از موافق . (برهان ). || کنایه از مشورت و موافقت . (آنندراج ) (انجمن آرا). || کنایه از متفق هم هست . (برهان ). || منتظم : خدایا تو این عقد یک رشته رابرومند باغ هنرگشته را... نظامی .- یک رشته شدن ؛ ...
-
وی
لغتنامه دهخدا
وی . [ وَ / وِ ] (ضمیر) ضمیر منفصل مفرد مغایب (سوم شخص ) به جای او (اوی ) که در نثر امروز مرجع آن شخص و ذوی العقول است ولی قدما اکثر مرجع آن را اشیاء هم می آوردند. (یادداشت مرحوم دهخدا). او، چنانکه گویند: وی را میگویم . (برهان ) : کنون آمد از کار وی ...
-
تارتور
لغتنامه دهخدا
تارتور. (ص مرکب ) تاریک . (از ولف ). سخت تاریک . (شرفنامه ٔ منیری ) : به منذر چنین گفت بهرام گورکه اکنون که شد روز ما تارتورازین تخمه گر نام شاهنشهی گسسته شود بگسلد فرهی . فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 7 ص 2099).رجوع به «تار و تور» شود. || تارتار باشد. ...
-
کارآگهی
لغتنامه دهخدا
کارآگهی . [ گ َ ] (حامص مرکب ) مخفف کارآگاهی . باخبری . اطلاع . صاحب خبری . خبرداری . کارآگاهی : بدان کاردانی و کارآگهی چو بنشست بر تخت شاهنشهی . نظامی .چه نیکو متاعی است کارآگهی کزین نقد عالم مبادا تهی . نظامی . || انهاء. مخبری . مفتشی . جاسوسی . خب...
-
مارفش
لغتنامه دهخدا
مارفش . [ ف َ ] (اِخ ) کنایه از ضحاک ماران است . (برهان ) (آنندراج ). مارسار. (از فرهنگ رشیدی ). لقب ضحاک تازی است . (ناظم الاطباء) : بباید فریدون به شاهنشهی از آن مارفش کرد گیتی تهی . (گرشاسب نامه ).کس ار دیدمی من سزای شهی از این مارفش کردمی جان تهی...
-
ارژنگ
لغتنامه دهخدا
ارژنگ . [ اَ ژَ ] (اِخ ) (چاه ...) چاهی بتوران زمین که افراسیاب بیژن را در آن بند کرد. چاه بیژن : به پیلان گردنکش آن سنگ راکه پوشد سر چاه ارژنگ را. فردوسی .که یارد آنجا رفتن مگر کسی که کندپسند بر گه شاهنشهی چه ارژنگ . فرخی .مخالفانش چون بیژن اندر اول...