کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شاهراه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
شاهراه
لغتنامه دهخدا
شاهراه . (اِ مرکب ) راه عام و جاده ٔ بزرگ و وسیع را گویند. (برهان قاطع). راه عام را گویند و آن راه فراخ بود که بسیار راهها از آن بجایها بگشاید و راه شاه نیز گویندش . (تحفة الاحباب حافظ اوبهی ). راه فراخ و آن را شه راه و شه ره نیز گویند و بتازیش شارع ...
-
شاهراه
لغتنامه دهخدا
شاهراه . (اِخ ) دهی از دهستان میان ولایت بخش حومه ٔ وارداک شهرستان مشهد. دارای 95 تن سکنه . آب آن از قنات . محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و مالداری است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
-
جستوجو در متن
-
شاهره
لغتنامه دهخدا
شاهره . [ رَه ْ ] (اِ مرکب ) مخفف شاهراه است . رجوع به شاهراه شود.
-
ره شاه
لغتنامه دهخدا
ره شاه . [ رَه ْ ] (اِمرکب ) شاهراه و راه گشاده و بزرگ . (ناظم الاطباء) (از برهان ) (آنندراج ). رجوع به راه شاه و شاهراه شود.
-
ممشاة
لغتنامه دهخدا
ممشاة. [ م َ ] (ع اِ) شاهراه و راهی که در آن آمد و رفت می کنند. (ناظم الاطباء).
-
جواد
لغتنامه دهخدا
جواد. [ ج َ وادد ] (ع اِ) ج ِ جادّه ، بمعنی شاهراه ها. (آنندراج ) (منتهی الارب ). رجوع به جاده شود.
-
شسه
لغتنامه دهخدا
شسه . [ ش ُ س ِ ] (فرانسوی ، اِ) یا شوسه . راههای هموارکرده و ساخته . شاهراه . (یادداشت مؤلف ). رجوع به شوسه شود.
-
متل
لغتنامه دهخدا
متل . [ م ُ ت ِ ] (فرانسوی ، اِ) مهمانخانه ای نزدیک به شاهراه که اختصاصاً برای پذیرایی کسانی که با اتومبیل مسافرت می کنند تدارک شده باشد. (از لاروس ).
-
مرتکم
لغتنامه دهخدا
مرتکم . [ م ُ ت َ ک َ ] (ع اِ) مرتکم الطریق ؛ شاهراه . (منتهی الارب ). جاده . (اقرب الموارد) (از متن اللغة).
-
ام طریق
لغتنامه دهخدا
ام طریق . [ اُم ْ م ِ طَ ] (ع اِمرکب ) وسط راه و قسمت بزرگ و واضح آن . (از المرصع).شارع عام . شاهراه . راه بزرگ . (از یادداشت مؤلف ).
-
خط
لغتنامه دهخدا
خط. [ خ ُطط / خ َطط ] (ع اِ) راه بزرگ . شاهراه . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ).
-
راه شاه
لغتنامه دهخدا
راه شاه . (اِ مرکب ) مقلوب شاه راه . یعنی مردی که براهها شدن پیشه ٔ او بود و او بدین کار شاه بود. (از لغت فرس اسدی ) (از فرهنگ نظام ) : به راه اندر همی شد راه شاهی رسید او تا بنزد پادشاهی . رودکی (از فرس اسدی ). || مسافر بزرگوارو عظیم القدر. (ناظم ال...
-
ابن النعامه
لغتنامه دهخدا
ابن النعامه . [ اِ نُن ْ ن َ م َ] (ع اِ مرکب ) شاهراه . محجةالطریق . || استخوان ساق . || اسب فربه . || الساقی یکون علی رأس البئر. || رگی در پای . (المزهر). || (اِخ ) نام اسبی . (المزهر).
-
حشرگاه
لغتنامه دهخدا
حشرگاه . [ ح َ ] (اِ مرکب ) عرصات قیامت : چنان پوی شاهانه این شاهراه که شاهانه پوئی ره حشرگاه . ظهوری .|| مجمعی که در ایام عاشورا در آنجا گریه بنیاد کنند. (آنندراج ) (ناظم الاطباء).