کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شاغل پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
شاغل
لغتنامه دهخدا
شاغل . [غ ِ ] (ع ص ) مشغول کننده . (دهار). در کار دارنده . (منتهی الارب ). شغله به ؛ جعله مشغولاً فهو شاغل . (اقرب الموارد). ج ، شواغل . (دهار). || شغل شاغل ؛ مبالغة. تقول «انا فی شغل شاغل ». (اقرب الموارد). کارگران . در تأکید گویند. (ناظم الاطباء) ...
-
واژههای همآوا
-
شاقل
لغتنامه دهخدا
شاقل . [ ق ِ ] (اِ) اصل وزن کلاً در نزد عبرانیان شاقل بود و آن را به نصف و ثلث و ربع تقسیم میکردند. اما شاقل مقدس وزن مضبوط و معینی شرعی بوده است و برخی را گمان چنان است که شاقل مقدس برابر با شاقل معمولی بوده است . (از قاموس کتاب مقدس ). بابلیان شاقل...
-
شاقل
لغتنامه دهخدا
شاقل . [ ق ُ ] (اِ) شاغول . شاقول . رجوع به شاغول و شاقول شود. || آویزه ٔ ساعت . (ناظم الاطباء) (فرهنگ شعوری ج 2 ص 128). لنگر ساعت . رجوع به شاغول و شاقول شود.
-
جستوجو در متن
-
شاغلة
لغتنامه دهخدا
شاغلة. [ غ ِ ل َ ] (ع ص ) تأنیث شاغل . رجوع به شاغل شود.
-
عبادتکار
لغتنامه دهخدا
عبادتکار. [ ع ِ دَ ] (ص مرکب ) پارسا و زاهد. متدین و عابد. (ناظم الاطباء). آنکه پرستش خدای شغل شاغل او است . و رجوع به عبادت شود.
-
وتد واتد
لغتنامه دهخدا
وتد واتد. [ وَ ت َ دِ ت ِ ] (ترکیب وصفی ) تأکید است چون شغل شاغل . یعنی میخ استوار محکم . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ).
-
واتد
لغتنامه دهخدا
واتد. [ ت ِ ] (ع ص ) محکم . استوار.ثابت . در تأکید گویند: وتد واتد؛ میخ محکم و استوار. (ناظم الاطباء). تأکید است چون شغل شاغل . (منتهی الارب ). قرن واتد؛ منتصب . (معجم البلدان ) (المنجد).
-
دسمر
لغتنامه دهخدا
دسمر. [ دَ م َ ] (اِ) غله ای باشد شبیه به ماش و آنرا به عربی دُرجُع خوانند. (برهان ). جنسی از غله که آنرا شاغل نیز گویند هندیش ارهر خوانند. (شرفنامه ٔ منیری ). دشمر. (برهان ). و رجوع به دشمر شود.
-
باکار
لغتنامه دهخدا
باکار. (ص مرکب ) (از: با+ کار) دارای کار. مشتغَل . مشتغِل . (منتهی الارب ). مقابل بی کار. (ناظم الاطباء). در تداول عوام ، شاغل مقامی یا منصبی . (یادداشت مؤلف ). و رجوع به کار شود.
-
چکاره
لغتنامه دهخدا
چکاره . [ چ ِ رَ / رِ ] (ص نسبی ) (از: چه + کار + هَ ، پسوند) اهل چه کار و عامل کدام عمل و شاغل کدام شغل . || (ص مرکب ) نابکار. (ناظم الاطباء). رجوع به چکاری شود. || باطل و بیفایده . (ناظم الاطباء). رجوع به چکاری شود. || در تداول عامه ،کنایه از کسی ک...
-
خدمت کننده
لغتنامه دهخدا
خدمت کننده . [ خ ِ م َ ک ُ ن َن ْ دَ / دِ ] (نف مرکب ) خادم . پرستار. آنکه خدمت کند. خدمتکار. خدمتگر. || شاغل شغل دیوانی . || آنکه پرستاری و تعهد و تیمار دارد. || آنکه عملی نیکو در حق کسی انجام دهد. || آنکه بلوازم تکریم و تعظیم قیام کند.
-
شغل
لغتنامه دهخدا
شغل . [ ش ُ / ش َ / ش َ غ َ / ش ُ غ ُ ] (ع اِ) کار. (ناظم الاطباء). کار و بی فرصتی . (غیاث اللغات ). کار. ج ، اشغال . (مهذب الاسماء). ضد فراغ . ج ، اشغال ، شغول . (از اقرب الموارد). و رجوع به شُغْل در همه ٔ معانی شود.- شغل القرآن ؛ عمل به موجبات قرآ...
-
مداخله
لغتنامه دهخدا
مداخله . [ م ُ خ َ /خ ِ ل َ / ل ِ ] (از ع ، اِمص ) مداخلت . دخالت در امور دیگران . دست اندازی و مباشرت . (ناظم الاطباء). مبادرت و درآمدن در کاری . || دخالت در امور دیگران .دست اندازی به حقوق و امور دیگران . || (اصطلاح فلسفه ) دو امری که اجزای آن دو د...