کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شاش پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
شاش
لغتنامه دهخدا
شاش . (اِ) معروف است و به عربی بول گویند. (برهان قاطع). اسم فارسی بول است که کمیز نیز نامند.(فهرست مخزن الادویه ). بول و کمیز. شاشیدن مصدر آن . (آنندراج ). پیشاب . (غیاث اللغات ). آبی که بتوسط کلیه از خون جدا و در مثانه جمع و خارج گردد. (حاشیه ٔ برها...
-
شاش
لغتنامه دهخدا
شاش . (اِخ ) (نهرالشاش ) آب شاش . رود چاچ . جیحون . سیر دریا. اسم متداول رود بزرگ جگسارتس که اعراب سیحون مینامیدند و شهر مهم چاچ در حوالی آن واقع بود. رجوع به سرزمینهای خلافت شرقی ص 462 و 506 شود. حمداﷲ مستوفی درباره ٔ آن آورده است . آب شاش بماوراء ا...
-
شاش
لغتنامه دهخدا
شاش . (اِخ ) نام شهری به ماوراءالنهر. (صحاح الفرس ). شهری است به ماوراءالنهر که چاچ نیز گویند. (فرهنگ رشیدی ). نام شهری است و مشهور به چاچ است و از آنجا کمان خوب آورند. (از برهان قاطع). شهری است به ماوراءالنهر، چند تن از خواجگان نقشبندیه از آن شهرند....
-
شاش
لغتنامه دهخدا
شاش . (اِخ ) نام قریه ای است به ری و منسوبین بدان اندکند. (معجم البلدان ).
-
شاش
لغتنامه دهخدا
شاش . (ص ) شریر. بدذات . (ناظم الاطباء). || مخالف . واژگونه . (ناظم الاطباء).
-
شاش
لغتنامه دهخدا
شاش .(ع اِ) عمامه . (دیوان البسه ٔ مولانا نظام قاری ، فرهنگ دیوان ص 201). دستار. (منتخب اللغات ) : از گلفتنت عقد نیاید بشماری تا بسته ٔ پیچ و شکن شیله و شاشی . نظام قاری (دیوان البسه ص 113).|| کلاه زیر عمامه . (دیوان البسه ص 201). || بند عمامه و تحت ...
-
واژههای مشابه
-
شاش بزرگ
لغتنامه دهخدا
شاش بزرگ . [ ش ِ ب ُ زُ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) در تداول عامه خاصه کودکان غایط و مدفوع انسان . مقابل شاش کوچک که ادرار است .
-
شاش زدن
لغتنامه دهخدا
شاش زدن . [ زَ دَ ] (مص مرکب ) شاشیدن . خاصه شاشیدن موش و گربه به چیزی . || شاشه زدن . ترشح و لعاب زدن : نشست و سخن را همی خاش زدزآب دهن کوه را شاش زد. (رودکی ).رجوع به فرهنگ سروری ، ذیل «خس و خاش » و احوال و اشعار رودکی سعید نفیسی ص 1097 و شاشه زدن ...
-
شاش کردن
لغتنامه دهخدا
شاش کردن .[ ک َ دَ ] (مص مرکب ) شاشیدن . رجوع به شاشیدن شود.
-
شاش کوچک
لغتنامه دهخدا
شاش کوچک . [ ش ِ چ َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) در تداول عامه بول و ادرار و کمیز را گویند. مقابل شاش بزرگ رجوع به شاش بزرگ شود.
-
جستوجو در متن
-
شاشی
لغتنامه دهخدا
شاشی . (ص نسبی ) آلوده به شاش . رجوع به شاش شود.
-
پیشاب
لغتنامه دهخدا
پیشاب . (اِ مرکب ) بول . شاش . زهراب . شاش کوچک .پیشیار. گمیز. (برهان ). || مقابل پس آب .
-
شاشه کردن
لغتنامه دهخدا
شاشه کردن . [ ش َ / ش ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) شاش کردن . (ناظم الاطباء). آب تاختن . بول کردن . رجوع به شاش کردن شود.