کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شارة پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
شارة
لغتنامه دهخدا
شارة. [ رَ ] (ع اِ) صورت . ج ، شارات . (مهذب الاسماء) (دهار). || نشان روی . (دهار). || هیئت . || لباس . (دهار) (منتهی الارب ). یقال : فلان حسن الشارة؛ ای حسن الهیئة و اللباس . (دهار). و منه حدیث عاشورا: کانوا یلبسون فیه نسائهم حلیتهم و شارتهم ؛ ای لب...
-
واژههای مشابه
-
شاره
لغتنامه دهخدا
شاره . [ رَ ] (اِخ ) (کوه ...) در شمال غربی سبزوار آخر بلوک کراب است . (تاریخ بیهق ، شرح و توضیحات بهمنیار ص 338).
-
شاره
لغتنامه دهخدا
شاره . [ رَ ] (اِخ ) دیهی است از دهستان کراب . بخش حومه ٔ شهرستان سبزوار واقع در 37500 گزی شمال باختری سبزوار و چهارهزارگزی باختر جاده ٔ عمومی خسروگرد به نقاب . موقع طبیعی آن دامنه و هوای آن سردسیری است . سکنه ٔ آن 662 تن است . از آب چشمه مشروب میشود...
-
شاره
لغتنامه دهخدا
شاره . [ رَ / رِ ] (اِ) دستاری بود چندانکه چادری ، و از هندوستان آرند. (صحاح الفرس ). دستار هندویان بود. (اوبهی ). دستار باشد. (معیار جمالی ). دستار اهل هند باشد و آن را به هندی چیره (ظاهراً به یای مجهول ) گویند. (فرهنگ جهانگیری ). دستار هندوستانی با...
-
شاره
لغتنامه دهخدا
شاره . [ رِ ] (اِخ ) نام سردار آتنی که در حدود 400 - 330 ق . م . در شهر کرونه مغلوب فیلیپ گردید. وی از فرماندهان واقعی قوای چریکی بشمار میرود.
-
شاره
لغتنامه دهخدا
شاره . [ رِ ] (اِخ ) مجسمه ساز یونانی از اهالی لیندو (جزایر رودس ) شاگرد لیزیپ است مجسمه ٔ عظیم الجثه ٔ مفرغی آپولون که به مجسمه ٔ غول پیکر رودس معروف و یکی از عجائب سبعه ٔ عالم بشمار است ؛ در مدخل خلیج رودس بر پابوده و بر اثر زمین لرزه ای واژگون گشت...
-
واژههای همآوا
-
شارط
لغتنامه دهخدا
شارط. [ رِ ] (ع ص ) نعت از شرط. لازم گیرنده ٔ چیزی در بیع و مانند آن . (از منتهی الارب و اقرب الموارد). شرط کننده . || حجام . نشتر زننده . (از منتهی الارب ) (اقرب الموارد). مثال جامع هر دو معنی : رب شرط شارط اوجع من شرط شارط. (اقرب الموارد). و برای ه...
-
شعرة
لغتنامه دهخدا
شعرة. [ ش َ رَ ] (ع اِ) موی ، و هی اخص من الشعر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). و رجوع به شَعر و موی شود. || واحد موی یعنی یک موی . (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). یک موی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). یک تار موی . ج ، شعرات . (مهذب الا...
-
شعرة
لغتنامه دهخدا
شعرة. [ ش َ ع ِرَ ] (ع ص ) گوسپندی که میان هر دو شکاف سم آن موی برآمده باشد و پس از برآمدن موی بسا باشد که خون از آن رود. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). گوسفندی که در میان زنگلها موی دارد. (مهذب الاسماء). || گوسپندی که بر...
-
شعرة
لغتنامه دهخدا
شعرة. [ ش ِ / ش َ رَ ] (ع مص ) دانستن و دریافتن چیزی را. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). دانستن . (مصادر اللغة زوزنی ). شعر. (ناظم الاطباء). و رجوع به شعر شود.
-
شعرة
لغتنامه دهخدا
شعرة. [ ش ِ رَ ] (ع اِ) شعره . موی زهار زن ، یا عام است . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). موی زهار. (مهذب الاسماء) (دهار) (یادداشت مؤلف ). عانه ، و بعضی گفته اند موی عانه ٔ زن . (یادداشت مؤلف ). موی شرم زن . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب )....
-
جستوجو در متن
-
شارات
لغتنامه دهخدا
شارات . (ع اِ)ج ِ شارة. صُور. (اقرب الموارد) رجوع به شارة شود.