کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شاذ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
شاذ
لغتنامه دهخدا
شاذ. (اِ، مزید مقدم و مؤخر) در بعضی اسماء امکنه به صورت مزید مقدم آمده : شاذبهمن . شاذشاپور. شاذفیروز. شاذقباد. شاذکان . شاذکوه . شاذمهر. شاذهرمز. شاذیاخ . (یادداشت مؤلف ). و در بسیاری موارد مزید مؤخر اسماء است . رجوع به شاد شود.
-
شاذ
لغتنامه دهخدا
شاذ. (اِخ ) امیری در متابعان یبغو که مقارن حمله ٔ عرب در طخارستان ، مشرق بلخ سلطنت میکردو نیزک طرخان که در بادغیس بود مطیع این شاذ بشمار می آمد. رجوع به ایران در زمان ساسانیان ، ص 552 شود.
-
شاذ
لغتنامه دهخدا
شاذ. [ شاذذ ] (اِخ ) ابن فیاض . محدث و نامش هلال است . در تبصیر چنین آمده و او ابوعبیدةالیشکری البصری صدوق است . (تاج العروس ذیل شذّ). تابعی است . رجوع به ابوعبیدة شاذبن فیاض البصری شود.
-
شاذ
لغتنامه دهخدا
شاذ. [ شاذذ ] (اِخ ) ابن یحیی . محدث است . (منتهی الارب ).
-
شاذ
لغتنامه دهخدا
شاذ. [ شاذذ ] (ع ص ) نادر. (منتهی الارب ). کمیاب . دیریاب . دشواریاب . تنگ یاب . عزیز. منفرد. (اقرب الموارد). ج ، شَواذّ. (اقرب الموارد). قلیل . اندک و کم عدد از مردم . (منتهی الارب ). ج ، شُذّاذ. (اقرب الموارد). || تنها مانده . (غیاث ). جداشده . (آن...
-
واژههای مشابه
-
حدیث شاذ
لغتنامه دهخدا
حدیث شاذ. [ ح َ ث ِ شاذذ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) یکی از دوازده قسم حدیث ضعیف است . رجوع به حدیث شود.
-
شاذ بهمن
لغتنامه دهخدا
شاذ بهمن . [ ب َ م َ ] (اِخ ) رجوع به شاد بهمن شود.
-
شاذ کلاه
لغتنامه دهخدا
شاذ کلاه . [ ک ُ ] (اِ مرکب ) ظاهراً معرب است . ظاهراً نام جشنی است . یوم نثرالورد و در کتاب نقود آمده است :متوکل پدر معتز، در روزهای شادخواری خویش ... درهم هایی سکه زد و مقدار آن پنج هزار هزار بود و آنها را برای (جشن ) شاذ کلاه (یوم نثرالورد) برنگها...
-
شاذ کونی
لغتنامه دهخدا
شاذ کونی . [ ذَ ] (اِخ ) سلیمان بن داود الشاذکونی . حامدبن محمودبن عیسی ابومحمد الثقفی از وی روایت کرده است . (اخبار اصفهان ج 1 ص 293). و رجوع به شادکونی ابوایوب سلیمان بن داودبن بشربن زیاد البصری شود.
-
تنوین شاذ
لغتنامه دهخدا
تنوین شاذ. [ ت َن ْ، ن ِ شاذذ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) تنوینی است که بدون هیچ موجبی و تنها بمنظور فراوان ساختن صدای کلمه به آخر آن ملحق سازند. (از کشاف اصطلاحات الفنون ). رجوع به تنوین و دیگر ترکیبهای آن شود.
-
ابراهیم بن شاذ جبلی
لغتنامه دهخدا
ابراهیم بن شاذ جبلی . [ اِ م ِ ن ِ ذِ ج َ ب َ ] (اِخ ) مکنی به ابواسحاق . از مردم جبل فضه ٔ هرات . پس از تحصیل علم در هرات به بغداد رفت و در آنجا بتدریس پرداخت . او ازمحمدبن عبدالرحمن سامی هروی و دیگران روایت دارد.
-
واژههای همآوا
-
شاض
لغتنامه دهخدا
شاض . (اِ) به زبان هندی آرهروتور نیز نامند. ماهیت آن حبی است ازحبوب مأکوله ٔ معروفه ٔ مشهوره که در اکثر بلاد خصوص مازندران و هند و بنگاله و دکهن بهم میرسد بقدر نخود کوچکی و مدور اندک پهن و بر سر آن مانند دانه ٔ باقلا نشانی و در دکهن و بندر سورت و گج...
-
شاض
لغتنامه دهخدا
شاض . (ص ) خایه ٔ کنده باشد. (لغت فرس چ عباس اقبال آشتیانی ص 227).