کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شادن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
شادن
لغتنامه دهخدا
شادن . [ دِ ] (اِخ ) نام جاریه ٔ عطأبن جبیر. رجوع به عقدالفرید ج 5 ص 117 شود.
-
شادن
لغتنامه دهخدا
شادن . [ دِ ] (ع اِ) آهوبره ٔ مستغنی از مادر. (منتهی الارب ). آهو بره ٔ بی نیاز شده از مادر که سرون برآورده باشد. (دهار).بچه ٔ آهو. (غیاث ). آهو بره ٔ سرو برآورده . آهوبره که سروی وی برآمده باشد. ج ، شَوادِن . (مهذب الاسماء).
-
واژههای مشابه
-
ام شادن
لغتنامه دهخدا
ام شادن . [ اُم ْ م ِ دِ ] (ع اِ مرکب ) ماده آهو. (از المرصع).
-
جستوجو در متن
-
شویدن
لغتنامه دهخدا
شویدن . [ ش ُ وَ دِ ] (ع اِ مصغر) تصغیر شادِن . (یادداشت مؤلف ). رجوع به شادِن شود.
-
آهوبچه
لغتنامه دهخدا
آهوبچه . [ ب َ چ َ / چ ِ ] (اِ مرکب ) بچه ٔ آهو. بره ٔ آهو. آهوبره . شادِن . رشا. و رجوع به آهوبره شود : آهوبچه کی باشد چون بچه ٔ ضیغم ؟ فرخی .- آهوبچه ٔ ماده ؛ عَزَّه .
-
ظبیة
لغتنامه دهخدا
ظبیة. [ ظَب ْ ی َ ] (ع اِ) تأنیث ظبی . آهوی ماده . ام الخشف . ام شادن . ام الطلا. || گوسفند ماده . || شَرم زن . || شرم ناقه (اصمعی گویدآن هر صاحب حافری راست و فراء گوید تنها در سگ ماده مستعمل است ). || انبان یا انبان خُرد. انبانک سیم . کیسه ٔ چرمین ...
-
آهوبره
لغتنامه دهخدا
آهوبره . [ ب َ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) بچه ٔ آهو. آهوبچه . برّه ٔ آهو. شادن . رشا. غزال . غزاله . ظبی . ظبیه . طلا. خِشف . ریم . جدایه . خریجه . یعفور : کف یوز پرمغز آهوبره همه چنگ شاهین دل گودره . عنصری .این عجب نیست بسی کز اثر لاله و خویدگفتی آهوبره م...
-
شصر
لغتنامه دهخدا
شصر. [ ش َ ص َ ] (ع اِ) بره آهو وقتی که توانا گردد وحرکت کند. ج ، اشصار. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). آهوبره ٔ قوی شده . (مهذب الاسماء). قال ابوعبیدة و غیره : اول ولد الظبیة طلاثم خشف فاذا طلع قرناه فهو شادن فاذا قوی و تحرک فهو شصر، ثم ج...
-
حبةالقلب
لغتنامه دهخدا
حبةالقلب . [ ح َب ْ ب َ تُل ْ ق َ ] (ع اِ مرکب ) نقطه ٔ سیاه دل . خون دل . دانه ٔ دل . حبه ٔ دل . یا آنچه سیاه است در دِل . (منتهی الارب ). مهجة. سویداء. ثمرةالقلب . تأمور. جلجلان القلب . نقطه ٔدل . سیاهی دل . میان دل . (مهذب الاسماء) : و صولجان بید...