کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شاخ و شانه کشی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
شاخ و شانه کشی
لغتنامه دهخدا
شاخ و شانه کشی . [ خ ُ ن َ / ن ِ ک َ / ک ِ ] (حامص مرکب ) تهدید و تخویف . رجوع به شاخشانه و شاخ و شانه کشیدن شود.
-
واژههای مشابه
-
شاخ به شاخ گذاشتن
لغتنامه دهخدا
شاخ به شاخ گذاشتن . [ ب ِ گ ُ ت َ ] (مص مرکب ) با کسی ، حاضر برای مقابله شدن . (فرهنگ نظام ). رجوع به شاخ به شاخ شدن با کسی شود.
-
شاخ شاخ کردن
لغتنامه دهخدا
شاخ شاخ کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) تشعیب .
-
زرین شاخ
لغتنامه دهخدا
زرین شاخ .[ زَرْ ری ] (اِ مرکب ) خامه . قلم . (ناظم الاطباء).
-
شاخ انگور
لغتنامه دهخدا
شاخ انگور. [ خ ِ اَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) نام دارویی است . (ناظم الاطباء) (آنندراج ). || شمراخ . (دهار).
-
شاخ بدیوار
لغتنامه دهخدا
شاخ بدیوار.[ ب ِ دی ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) کنایه از گردنکش . (آنندراج ) (غیاث ) (فرهنگ نظام ). مغرور. (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (غیاث ). خودبین . (ناظم الاطباء) : مغزش ز نسیم سحری گشت پریشان زین جرم که شد شاخ بدیوار شکوفه .صائب (از فرهنگ نظام ).
-
شاخ برزدن
لغتنامه دهخدا
شاخ برزدن . [ ب َ زَ دَ ] (مص مرکب ) شاخه بر زدن . شاخه درآوردن . (منتهی الارب ).
-
شاخ بزی
لغتنامه دهخدا
شاخ بزی . [ ب ُ ] (اِ مرکب ) بوته ٔزینتی است از خانواده ٔ صبر زرد. (یادداشت مؤلف ).
-
شاخ بیجاده
لغتنامه دهخدا
شاخ بیجاده . [ خ ِ دَ / دِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از شمع : باده پیش آرو پیش من بنشین شاخ بیجاده پیش من بنشان .قطران .
-
شاخ پیراستن
لغتنامه دهخدا
شاخ پیراستن . [ ت َ ] (مص مرکب )زدن شاخه های درخت . شاخ زدن . رجوع به شاخ زدن شود.
-
شاخ درآوردن
لغتنامه دهخدا
شاخ درآوردن . [ دَوَ دَ ] (مص مرکب ) در محاوره ٔ امروز بمعنی بسیار تعجب کردن است . (فرهنگ نظام ). عظیم حیرت کردن از شنیدن یا دیدن چیزی . || در تکلم بمعنی بسیار پشیمان شدن . (فرهنگ نظام ). رجوع به شاخ برآوردن شود.
-
شاخ زر
لغتنامه دهخدا
شاخ زر. [ خ ِ زَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) پاره ای زر. شاخه های زر که در خزائن سلاطین نگهدارند. (آنندراج ) : ز برگهای خزان بر نهال شاخ زری است چه کیمیا است که طالع بباغبان داده است .سلیم (از آنندراج ).
-
شاخ زرین
لغتنامه دهخدا
شاخ زرین . [ خ ِ زَرْ ری ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از قلم زردرنگ نویسندگی باشد. (برهان قاطع) (آنندراج ).
-
شاخ سست
لغتنامه دهخدا
شاخ سست . [ خ ِ س ُ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) مراد از آن دنیاست . (آنندراج ).