کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شاخ شاخ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
شاخ شاخ
لغتنامه دهخدا
شاخ شاخ . (ص مرکب ) پاره پاره . (فرهنگ جهانگیری ) (غیاث اللغات ) (آنندراج ) (شعوری ). به درازا همه جا دریده . جداجدا به درازا. ریش ریش . چاک چاک . لخت لخت . تارتار. قطعه قطعه . پارچه پارچه . تکه تکه . و رجوع به شاخ شود : چو شانه شد جگرم شاخ شاخ ز آن ...
-
واژههای همآوا
-
شاخشاخ
لغتنامه دهخدا
شاخشاخ . (اِ مرکب ) نغمه های بلبل . (ناظم الاطباء). آوای عندلیب . (شعوری ).
-
جستوجو در متن
-
شاعر
لغتنامه دهخدا
شاعر. [ ع ِ ] (ع اِ) نام هر یک از دو رگ که در دو ورک شاخ شاخ شوندو مجموع آن دو را شاعران گویند. (یادداشت مؤلف ).
-
شاخچه
لغتنامه دهخدا
شاخچه . [ چ َ / چ ِ] (اِ مصغر) شاخک . مصغر شاخ . شاخ کوچک . (فرهنگ نظام ) (ناظم الاطباء). شعبه .
-
قفحاء
لغتنامه دهخدا
قفحاء. [ ق َ ] (ع ص ) عجاجة قفحاء؛ گرد و دود که شاخ شاخ به نظر آید. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
-
پارچه پارچه
لغتنامه دهخدا
پارچه پارچه . [ چ َ / چ ِ چ َ / چ ِ ] (ص مرکب ) شاخ شاخ . پاره پاره . لَخت لَخت . لت لت .- پارچه پارچه کردن ، پاره پاره کردن .
-
انشعاب
لغتنامه دهخدا
انشعاب . [ اِ ش ِ ] (ع مص ) پراکنده شدن و شاخ شاخ شدن درخت و راه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). شاخ شاخ شدن و پراکنده شدن درخت و راه و نهر. (از اقرب الموارد). شاخ زدن و برکنده و پیوسته شدن . (تاج المصادر بیهقی نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ لغت ن...
-
متشعب
لغتنامه دهخدا
متشعب . [ م ُ ت َ ش َع ْ ع ِ ] (ع ص ) پراکنده شونده و پراکنده و شاخ شاخ . (آنندراج ). متفرق و منقسم و شاخه شاخه شده . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به تشعب شود.
-
مطراکنان
لغتنامه دهخدا
مطراکنان . [ م ُ طَرْ را ک ُ ] (نف مرکب ، ق مرکب ) در حال تازه ساختن و به جلوه و صفا درآوردن چیزی را : ای شده از دست تو، حله ٔ دل شاخ شاخ هم تو مطراکنان پوشش ایوان او.خاقانی .
-
چلتاج
لغتنامه دهخدا
چلتاج . [ چ ِ ] (ص مرکب ، اِ مرکب )مرغ یا خروسی که تاج بزرگ زیبا و از هم ریخته دارد. قسمی خروس که تاج بزرگ و شعبه شعبه دارد. خروسی که تاج بزرگ و شاخ شاخ دارد. خروسی که تاج چندنورد دارد.
-
خرقه ٔ شیخانه
لغتنامه دهخدا
خرقه ٔ شیخانه . [ خ ِ ق َ / ق ِ ی ِ ش َ / ش ِ ن َ / ن ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) خرقه ای که ازبرای پیران و مرشدان دوزند : خرقه ٔ شیخانه شده شاخ شاخ تنگدلی مانده و عذری فراخ .نظامی .
-
شیخانه
لغتنامه دهخدا
شیخانه . [ ش َ ن َ / ن ِ ] (ص نسبی ، ق مرکب ) مانند شیخان . چون شیخان . شبیه به شیخان : بر نجد شدی ز تیز وجدی شیخانه ولی نه شیخ نجدی . نظامی . || لباسی که شبیه به لباس شیخ (مرشد) باشد : خرقه ٔ شیخانه شده شاخ شاخ تنگدلی مانده و عذری فراخ .نظامی .
-
افرق
لغتنامه دهخدا
افرق . [ اَ رَ ] (ع ص ) اسب که یک ران آن از دیگری بلندتر آمده باشد. (آنندراج ) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). آن اسب که یک سرین وی برتر باشد از دیگر. (مهذب الاسماء خطی ). اسبی که یک سرونش بوده . (تاج المصادر بیهقی ). || خروس که تاج سر وی شاخ شاخ شده ...