کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شاخص 2 پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
تنوی
لغتنامه دهخدا
تنوی . [ ت َن ْ ] (ص ) آنکه چشمش بطرف بالا ثابت مانده . || شاخص . (ناظم الاطباء).
-
ادکس
لغتنامه دهخدا
ادکس . [ اُ دُ ](اِخ ) عالم هیوی یونانی از اهالی کنید که اختراع شاخص افقی را به وی نسبت کنند. (409 - 356 ق . م .).
-
شجری
لغتنامه دهخدا
شجری . [ ش َ ج َ ] (ص نسبی ) نوعی خط با حساب ابجد که آن را خط «نخلی » یا «سروی » هم نامند، زیرا حروف آن به شکل درخت یا درخت سرو درمی آید و شباهت به خط میخی دارد و بسته به توافق ، طرفین خطوط مایل راست و چپ را شاخص کلمه یا حرف قرار میدهند، یعنی یک عمود...
-
باهر
لغتنامه دهخدا
باهر. [ هَِ ] (ع اِ) رگی است در پوست سر تا یافوخ . (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). || (ص ) اسم فاعل و نعت از بَهر. واضح . مبین . بین . روشن . (آنندراج ). || ظاهر. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). پیدا. آشکار. هویدا. عیان . مکشوف . علنی . || شا...
-
منفرد
لغتنامه دهخدا
منفرد. [ م ُ ف َ رِ ] (ع ص )تنها. (آنندراج ) (غیاث ). تنها و مجرد و یکه و یکتا.(ناظم الاطباء). یگانه . فرد : آن مجتهد طریقت آن منفرد حقیقت ... از ائمه ٔ وقت بود. (تذکرةالاولیاء عطار چ کتابخانه ٔ مرکزی ج 2 ص 255). || ممتاز. مشخص . شاخص : مرزبان ... از...
-
جمعه
لغتنامه دهخدا
جمعه . [ ج ُ ع َ / ع ِ ] (از ع ، اِ) مجموعة. جمعه از تمر؛ یک مشت از خرما. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || الفت . (منتهی الارب ): ادام اﷲ جمعة ما بینکما؛ ای الفة ما بینکما. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || یوم الجمعة؛ روز آدینه . (منتهی الارب ). هف...
-
مسافر
لغتنامه دهخدا
مسافر. [ م ُ ف ِ ] (ع ص ) سفرکننده . (دهار). آنکه در سفر است . رونده از شهری به شهری دیگر. (اقرب الموارد). مقابل مقیم . پی سپر. رونده .راهی . رهرو. سفری . کاروانی . آنکه به سفر می رود. سیاح . سفررفته . راه گذر و آنکه موقتاً در جایی اقامت می کند. (ناظ...
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ )ابن یوسف بن قاسم بن صبیح کاتب ، مکنی به ابوجعفر. وی از اهل کوفه و متولی رسائل مأمون بود و برادر وی قاسم بن یوسف مدّعی بود که از بنی عجل است لکن احمد این دعوی نکرد. مرزبانی گوید: او از موالی بنی عجل بود و منازل بنی عجل بسواد کو...
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ](اِخ ) ابن محمدبن ثوابةبن خالد الکاتب . مکنی به ابوالعباس . محمدبن اسحاق الندیم گوید: او احمدبن محمدبن ثوابةبن یونس ابوالعباس کاتب است . این خاندان اصلا ترسا بودند و گویند یونس معروف بلبابه بود و شغل حجامی داشت و بعضی گفته اند مادر ای...