کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شاخابه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
شاخابه
لغتنامه دهخدا
شاخابه . [ ب َ / ب ِ ] (اِ مرکب ) شاخ آبه شهرود. خلیج . (شعوری ). جویی و نهری باشد که از رود بزرگ و دریا جدا شود و آن را به تازی خلیج گویند. (فرهنگ جهانگیری ). جوی کوچکی را گویند که از رودخانه ای بزرگ یا رودخانه ای که از دریا جدا میشود جدا شده باشد و...
-
جستوجو در متن
-
صفا
لغتنامه دهخدا
صفا. [ ص َ ] (اِخ ) نهری است به بحرین و آن شاخابه ٔ عین محلم است . (معجم البلدان ).
-
ابوالخصیب
لغتنامه دهخدا
ابوالخصیب .[ اَ بُل ْ خ َ ] (اِخ ) نام شاخابه ای از شطالعرب نزدیک بصره و نام ناحیتی بحوالی آن ، و آنرا ابوالخصیب مرزوق حاجب منصور دوانیقی یکی از موالی حفر کرده است .
-
دریای زرد
لغتنامه دهخدا
دریای زرد. [ دَرْ ی ِ زَ ] (اِخ ) بحر اصفر. هوانگ های (در زبان چینی ). شاخابه ٔ بزرگ اقیانوس کبیر در شمال شرقی چین و کره . (از دائرةالمعارف فارسی ).
-
قبادیان
لغتنامه دهخدا
قبادیان . [ ق ُ ] (اِخ ) قریه ای بر یکی از شاخابه های جیحون از اعمال بلخ است و مولد ناصرخسرو علوی بدان جا بود. امروز نیز قبادیان نام خره ای است در همان محل در شمال شرقی بلخ نزدیک ترمذ و نیز قریه ای به همین نام در اطلس های فعلی در ماوراء جیحون رسم شده...
-
دریای سفید
لغتنامه دهخدا
دریای سفید. [ دَرْ ی ِ س َ / س ِ ] (اِخ ) به لهجه ٔ روسی «بلویه موره » شاخابه ٔ دریای بارنتس به شمال قسمت اروپائی اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی ، طولش حدود 590 کیلومتر و وسعتش حدود 90000 کیلومتر مربع. عمق متوسط 89 متر و منتهای عمق حدود 330 متر است و ...
-
دجلة
لغتنامه دهخدا
دجلة. [ دِ ل َ / دَ ل َ ] (اِخ ) نهر بغداد. (منتهی الارب ). نهرالسلام . رودی که از عراق گذرد و بغداد بر ساحل آن است . اراوند. آروند. اروند. اروندرود. رود که از دیاربکر و موصل و بغداد گذرد و چون متصل به فرات شود ازباب تسمیه ٔ کل به جزء اروندرود گویند ...
-
شاخ
لغتنامه دهخدا
شاخ . (اِ) شاخه . شغ. شغه . غصن . فرع . قضیب . فنن . خُرص ، خِطر. خَضِر. نجاة. عِرزال . بار.رجوع به بار شود. شاخ درخت . (فرهنگ جهانگیری ) (فهرست ولف ) . فرع در مقابل تنه و نرد. در گنابادی معادل شاخه . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ، ذیل شاخ ). در تکلم ش...