کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شاباش پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
شاباش
لغتنامه دهخدا
شاباش . (جمله ٔفعلیه دعایی ، صوت مرکب ) مخفف شاد باش . (برهان ). || (صوت مرکب ) کلمه ٔ تحسین باشد. (برهان ). آفرین . احسنت . طوبی لک ، دعای خیر و تحیّت : گر سیم دهی هزار احسنت ور زر بخشی هزار شاباش . سوزنی .در جهان این مدح و شاباش و زهی ز اختیار است ...
-
واژههای مشابه
-
شاباش کردن
لغتنامه دهخدا
شاباش کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) (مخفف شاه باش یا شادباش ). شاه یا شادباش گفتن . تهنیت کردن . گفتن به داماد یا عروس یا حاکم نو یا تازه واردی شاه باش یا شادباش : بلیس کرد ورا دست بوسه و شاباش نشست پیش وی اندر به حرمت و تعظیم . سوزنی .|| توسعاً، نثار...
-
شاباش گفتن
لغتنامه دهخدا
شاباش گفتن . [ گ ُ ت َ ] (مص مرکب ) شادباش یا شاه باش گفتن . زنده باش گفتن ، و رجوع به شاباش شود.
-
جستوجو در متن
-
شاه باش گفتن
لغتنامه دهخدا
شاه باش گفتن . [ گ ُ ت َ ] (مص مرکب ) شاباش گفتن . زنده باش گفتن . رجوع به شاباش گفتن شود.
-
شه باش کردن
لغتنامه دهخدا
شه باش کردن . [ ش َه ْ ک َ دَ ] (مص مرکب ) نثار کردن سکه یا نقل بر سر داماد و عروس . شاباش کردن . نثار کردن .
-
شاه باش کردن
لغتنامه دهخدا
شاه باش کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) نثار کردن سکه یا نقل بر سر داماد و عروس . (از یادداشت مؤلف ). رجوع به شاباش کردن شود.
-
شه باش
لغتنامه دهخدا
شه باش . [ ش َه ْ ] (اِ مرکب ) شاه باش . در تداول عامه ، سکه یا نقل که بر سر داماد و عروس نثار کنند. نثار. رجوع به شاه باش و شاباش شود.
-
شاه باش
لغتنامه دهخدا
شاه باش . (اِ مرکب ) شاباش در تداول عامه . سکه یا نقل که بر سر داماد و عروس نثار کنند. (از یادداشت مؤلف ). رجوع به باش شود.
-
شاهی سفید
لغتنامه دهخدا
شاهی سفید. [ س َ / س ِ ] (اِ مرکب ) نوعی سکه ٔ نقره معادل یک چهارم ریال بود که اغلب بعنوان عیدی می دادند و در شاباش بر سر عروس و داماد نثار میکرده اند.
-
خیرالنثار
لغتنامه دهخدا
خیرالنثار. [ خ َ رُن ْ ن ِ ] (ع اِ مرکب ) بهترین شاباش . کنایه از جواهر ذیقیمت است : شاخ جواهرفشان ساخته خیرالنثار. خاقانی .|| آب دیده ٔ بلازدگان .
-
شاد باش
لغتنامه دهخدا
شاد باش . (اِ مرکب ) نام روز بیست و ششم است از ماههای ملکی . (فرهنگ جهانگیری ). || (صوت مرکب ) کلامی است که در مقام تحسین گویند و شاباش مخفف آن است . (آنندراج ). || (فعل امر) کلمه ٔ تحسین یعنی خوش باش و خرم زی .(ناظم الاطباء). شاد زی ! تبریک و تهنیت ...
-
فرق افشان
لغتنامه دهخدا
فرق افشان . [ ف َ اَ ] (اِ مرکب ) شادباش . شاباش . نثار. آنچه بر سر کسی ریزند به شادی : همان صد دانه مروارید خوشاب به فرق افشان خسرو کرد پرتاب .نظامی .
-
دست بوسه
لغتنامه دهخدا
دست بوسه . [ دَ س َ / س ِ ] (اِ مرکب ) بوسه ٔ دست . بوسه که بر دست دهند مهتری را.- دست بوسه کردن ؛ بوسیدن دست . خدمت کردن . کهتری و کرنش کردن : بلیس کرد ورا دستبوسه و شاباش نشست پیش وی اندر بحرمت و تعظیم .سوزنی .