کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سیمینرو پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
سیمین
لغتنامه دهخدا
سیمین . (ص نسبی ) نقره گین . منسوب به سیم و نقره . (ناظم الاطباء). منسوب به سیم . (آنندراج ). از سیم ساخته . یاسیم در آن بکار برده . (از: سیم ، نقره + ین ، پسوند نسبت ) پهلوی «سیمن » (نقره ای ) و «اسیمین » (نقره ای ). از سیم ساخته . (از حاشیه برهان چ...
-
رو
لغتنامه دهخدا
رو. (اِ) معروف است که به عربی وجه خوانند.(برهان قاطع) (آنندراج ). جانب پیش سر که از پیشانی شروع شده به زنخ ختم می شود. مثال : چشم و دهن بر روی انسان واقع است . (فرهنگ نظام ). روی . گونه . چهره . رخ .صورت . دیدار. سیما. (ناظم الاطباء). رخساره . گونه ....
-
رو
لغتنامه دهخدا
رو. (اِخ ) پیر پل امیل . (1853- 1933 م .). از پزشکان میکرب شناس فرانسه و شاگرد و همکار پاستور بود. وی تحقیقات و اکتشافات فراوانی درفن پزشکی دارد و با همکاری پاستور درباره ٔ بیماریهای واگیردار و عفونی بخصوص امراض هاری و سیاه زخم و خناق مطالعات دقیقی ک...
-
رو
لغتنامه دهخدا
رو. (نف مرخم ) روینده . اسم فاعل از روییدن در صورتی که با لفظ دیگر مرکب شود مثل خودرو. (فرهنگ نظام ).- خودرو ؛ درخت یا گیاهی که بدون تربیت باغبان رسته باشد.درخت و علفی که بطبیعت خود بردمیده باشد.|| (فعل امر) فعل امر از مصدر روییدن که در تکلم به اضافه...
-
رو
لغتنامه دهخدا
رو. (نف مرخم ) مخفف روب : جارو. پارو.
-
رو
لغتنامه دهخدا
رو. [ رَ ] (اِخ ) (1603 - 1677 م .). از خاورشناسان مشهورآلمانی بود. وی در شهر برلین متولد شد و پس از تکمیل معلومات به سیر و سفر در کشورهای شرقی پرداخت و چون به موطن خود بازگشت به استادی در مدارس عالی آلمان و انگلیس و هلند برگزیده شد و به تدریس زبانها...
-
رو
لغتنامه دهخدا
رو. [ رَ / رُو ] (نف مرخم ) رونده . (آنندراج ). رونده و همیشه بطور ترکیب استعمال می شود مانند پیشرو یعنی پیش رونده . (ناظم الاطباء). نعت فاعلی است از مصدر رفتن و این صورت مخفف در صفات فاعلی مرکب متداول است همچون تیزرو. راهرو. کندرو. تندرو. رنگ رو. سب...
-
رو
لغتنامه دهخدا
رو. [ رَ] (اِخ ) (1763 - 1807 م .). از خاورشناسان آلمانی بود. وی در اوترخت متولد شد. از آثار او برخی از ترجمه ها از زبانهای عبرانی و عربی به آلمانی است . رجوع به قاموس الاعلام ترکی شود.
-
گوی سیمین
لغتنامه دهخدا
گوی سیمین . [ ی ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) گوی سیم . گوی نقره گین . گوی که از سیم و نقره ساخته باشند. || و در شعر ذیل ظاهراً مراد زنخ است که به سیب و گوی تشبیه کنند. و از چوگان مراد زلف است : گوی سیمین دارد و چوگان مشکین آن پسربا چنین گوی و چنین چوگ...
-
گاو سیمین
لغتنامه دهخدا
گاو سیمین . [ وِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) صراحی و ظرفی که از نقره بصورت گاو ساخته باشند هم چنان که گاو زرین را از طلا. (برهان ) (آنندراج ). پیمانه ٔ شراب بشکل گاو از سیم کرده : از مسام گاو سیمین در صبوح ارزن زرین روان اختر کجاست . خاقانی .میساز تسکی...
-
عود سیمین
لغتنامه دهخدا
عود سیمین . [ دِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از صبحدم است . (از برهان قاطع) (از آنندراج ). دم صبح . (ناظم الاطباء).
-
ساغر سیمین
لغتنامه دهخدا
ساغر سیمین . [ غ َ رِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) جام نقره ای . پیاله ٔ شراب که آن رااز سیم ساخته باشند. || ماه : ساغر سیمین شکست ،ساقی زرین قدح پیکر پروانه سوخت شمع زمرد لگن .هلالی (دیوان چ نفیسی ص 205).
-
سیمین بدن
لغتنامه دهخدا
سیمین بدن . [ ب َ دَ ] (ص مرکب ) که تن او در سپیدی چون سیم بود. سپیدتن . سیمین تن : یکی سروقدی و سیمین بدن دلارام و خوشخوی و شیرین سخن . فردوسی .در سرو رسیده ست ولیکن به حقیقت از سرو گذشته ست که سیمین بدن است آن . سعدی .روی اگر پنهان کند سنگین دل سیم...
-
سیمین بر
لغتنامه دهخدا
سیمین بر. [ ب َ ] (ص مرکب ) سیمین تن . سیمین بدن : چنین داد سهراب پاسخ بدوی که ای سرو سیمین بر ماهروی . فردوسی .از این سرو سیمین بر ماهروی یکی شیر باشد ترا نامجوی . فردوسی .مرا بپرسید از رنج راه و شغل سفربت من آن صنم ماهروی سیمین بر. فرخی .روی من زری...
-
سیمین بناگوش
لغتنامه دهخدا
سیمین بناگوش . [ ب َ ] (ص مرکب ) آنکه بناگوشش چون سیم سپید باشد : پری پیکر نگار پرنیان پوش بتی سنگین دل سیمین بناگوش .نظامی .