کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سیر و عدس پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
گردون سیر
لغتنامه دهخدا
گردون سیر. [ گ َ س َ / س ِ ] (ص مرکب ) مسافر در آسمانها. (ناظم الاطباء). گردون سوار.
-
فرخ سیر
لغتنامه دهخدا
فرخ سیر. [ ف َرْ رُی َ ] (اِخ ) نهمین از سلاطین بابری هند که از 1124 تا1131 هَ .ق . پادشاهی کرد. (یادداشت به خط مؤلف ).
-
نیمه سیر
لغتنامه دهخدا
نیمه سیر. [ م َ / م ِ ] (ص مرکب ) نیم سیر. رجوع به نیم سیر شود.
-
آتش سیر
لغتنامه دهخدا
آتش سیر. [ ت َ س َ / س ِ ] (ص مرکب ) تندرو.
-
دوله سیر
لغتنامه دهخدا
دوله سیر. [ دُ ل ِ ](اِخ ) دهی است از دهستان تیلکوه بخش دیواندره ٔ شهرستان سنندج . واقع در 52هزارگزی شمال باختری دیوان دره . سکنه ٔ آن 110تن . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
-
فلک سیر
لغتنامه دهخدا
فلک سیر. [ ف َ ل َ س َ / س ِ ] (ص مرکب ) تندرو. تیزرو. (فرهنگ فارسی معین ). فلک پیما. فلک رو. || به کنایت ، بلندمقام . (فرهنگ فارسی معین ).
-
اصحاب سیر
لغتنامه دهخدا
اصحاب سیر. [ اَ ب ِ ی َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) مورخان . تاریخنویسان . داستان نویسان : اصحاب سیر خلاف کردند در سبب رفتن ایشان به کهف . (تفسیر ابوالفتوح چ قمشه ای ج 6 ص 377).
-
خجسته سیر
لغتنامه دهخدا
خجسته سیر. [خ ُ ج َ ت َ / ت ِ ی َ ] (ص مرکب ) مبارک سیرت . فرخنده سیرت . فرخ سیرت . مبارک منش . میمون سیر. نکوسیر : ایا فرنگی خورشید چهره ٔ چالاک خلیفه لفظ شما را نمیکند ادراک سرم فدای تو ای ایلچی خجسته سیرمگو زبان فرنگی بگو زبان دگر.(از تعزیه ٔ ورود...
-
خواب سیر
لغتنامه دهخدا
خواب سیر. [ خوا / خا ب ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) خواب کافی . خواب به اندازه : ز خواب سیر در منزل تواند زلفها بستن سبک سری که جای توشه دامن بر کمر بندد.صائب (از آنندراج ).
-
خوش سیر
لغتنامه دهخدا
خوش سیر. [ خوَش ْ / خُش ْ س َ / س ِ ] (ص مرکب ) خوش رفتار. خوش راه . خوش حرکت . راهوار.
-
خوش سیر
لغتنامه دهخدا
خوش سیر. [ خوَش ْ / خُش ْ ی َ ] (ص مرکب ) خوب سیرت . || نیکوکار. پارسا.
-
جستوجو در متن
-
خشک افزار
لغتنامه دهخدا
خشک افزار. [ خ ُ اَ ] (اِ مرکب ) نخود، ماش ، عدس ، باقلا و امثال آن را گویند. (برهان قاطع). || آن قسمت از توابین که خشک است چون فلفل و دارچین و زیره نه تر چون پیاز و سیر. افحاء. (دستوراللغة). خشک ابزار. خشک اوزار . || خاگینه . (آنندراج ).
-
مومبار
لغتنامه دهخدا
مومبار. (اِ) مبار. دلمه ٔ مونبار. حسیبک . حسیب الملوک . حسرةالملوک . حسیب بزغاله . مونبار. بریان الفقراء. در قدیم دلمه ای بوده است که از قیمه ٔ ریزه ٔ گوشت و برنج پخته پر می کرده اند. (از یادداشت مؤلف ) : عدس و باقلی و سیر و پیاز و زیتون در پیش نان ...
-
چواک
لغتنامه دهخدا
چواک . [ چ ُ ] (اِ) نانی باشد که آن را بروغن بریان کنند. (جهانگیری ). نانی که آن را بروغن بریان کنند و آن را چُواکک نیز گویند. (برهان ) (آنندراج ) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء) (فرهنگ نظام ) : عدس و باقلی و سیر و پنیر و زیتون در پیش نان چُواک است و مقیل...