کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سیرت پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
سیرت
لغتنامه دهخدا
سیرت . [ رَ ] (ع اِ) طریقه . (غیاث ). رفتار. (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ص 60). عادت و طریقه . (آنندراج ). روش .رفتار : عهدها بست که تا باشد بیدار بودعهدها بست و جهان گشت بدان سیرت و سان . فرخی .خواجه ٔ سید بوبکر حصیری که بدوهر زمان تازه شود سیر...
-
واژههای مشابه
-
نیک سیرت
لغتنامه دهخدا
نیک سیرت . [ رَ ] (ص مرکب ) خوش خلق . (ناظم الاطباء). خوش خو. (فرهنگ فارسی معین ). پارسا. (ناظم الاطباء). آنکه باطنش از عیب و نقص مبرا باشد. (فرهنگ فارسی معین ). پاک نهاد. نیکونهاد. صافی ضمیر. نیک دل . پاک ضمیر : صاحب دل نیک سیرت علامه گو کفش دریده ب...
-
سگ سیرت
لغتنامه دهخدا
سگ سیرت . [ س َ رَ ] (ص مرکب ) آنکه سیرت سگ داشته باشد و آن کنایه از رنجانیدن و گزیدن باشد. (آنندراج ). گزنده . (از ناظم الاطباء) : خرسر و خرس روی و سگ سیرت خر گرفته بکول خیک شراب . سوزنی .|| گستاخ و بی ادب و درشت . (ناظم الاطباء).
-
آدمی سیرت
لغتنامه دهخدا
آدمی سیرت . [ دَ رَ ] (ص مرکب ) نکورفتار. نیکوخصال .
-
درویش سیرت
لغتنامه دهخدا
درویش سیرت . [ دَرْ رَ ] (ص مرکب )آنکه بر سیرت درویشی باشد. که راه و روش درویشان دارد : مقربان درگاه حق سبحانه و تعالی توانگرانند درویش سیرت و درویشانند توانگرهمت . (گلستان ).
-
زشت سیرت
لغتنامه دهخدا
زشت سیرت . [ زِ رَ ] (ص مرکب ) بدعمل .زشت کردار. (ناظم الاطباء). رجوع به ماده ٔ بعد شود.
-
صافی سیرت
لغتنامه دهخدا
صافی سیرت . [ رَ ] (ص مرکب ) بی غل و غش . نیک خو. نیک روش .
-
میمون سیرت
لغتنامه دهخدا
میمون سیرت . [ م َ مو / م ِ مو رَ ] (ص مرکب )خجسته خصال . فرخنده نهاد. مبارک سرشت : این پادشاه میمون سیرت همایون سریرت ... (سندبادنامه ص 17).
-
مریخ سیرت
لغتنامه دهخدا
مریخ سیرت . [ م ِرْ ری رَ ] (ص مرکب ) خونریز : بر زمین زن صحبت این زاهدان جاه جوی مشتری صورت ولی مریخ سیرت در نهان .خاقانی .
-
ملک سیرت
لغتنامه دهخدا
ملک سیرت . [ م َ ل َ رَ ] (ص مرکب ) کنایه از مردم معصوم و عفیف . ملک نهاد. (آنندراج ). آنکه خوی وی مانند فرشته باشد. خوش خوی . (ناظم الاطباء) : قوام دین پیغمبر ملک محمود دین پرورملک فعل و ملک سیرت ملک سهم و ملک سیما. فرخی .ملک سیرتی ، پری صورتی ، متن...
-
پاک سیرت
لغتنامه دهخدا
پاک سیرت . [ رَ ] (ص مرکب ) پاکخوی .
-
پری سیرت
لغتنامه دهخدا
پری سیرت .[ پ َ ری رَ ] (ص مرکب ) که روش و طریقه ٔ پری دارد.
-
برق سیرت
لغتنامه دهخدا
برق سیرت . [ ب َ سی رَ ] (ص مرکب ) دارای سیرت و روشی چون برق سریع و برنده : هر کجا غمام حسام برق سیرت او سیل خون روان کرده است از بیخ ارغوان شاخ زعفران رسته است . (سندبادنامه ص 15).
-
بی سیرت
لغتنامه دهخدا
بی سیرت . [ رَ ] (ص مرکب ) (از: بی + سیرت ) فاسق و فاجر. || بی آبرو و رسوا. (ناظم الاطباء). || مفعول که به رسوائی کشیده شده است . و رجوع به بی سیرت کردن و رجوع به سیرت شود.