کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سید و سالار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
قلعه سید
لغتنامه دهخدا
قلعه سید. [ ق َ ع َ س َی ْ ی ِ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان غار بخش ری شهرستان تهران . سکنه ٔ آن 54 تن است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1).
-
مسجد سید
لغتنامه دهخدا
مسجد سید. [ م َ ج ِ دِ س َ / س ِی ْ ی ِ ] (اِخ ) از مساجد قرن سیزدهم هجری اصفهان . رجوع به اصفهان شود.
-
برج سید
لغتنامه دهخدا
برج سید. [ ب ُ س َی ْ ی ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان حومه بخش خشت شهرستان کازرون . سکنه آن 340 تن است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7).
-
چوب سید
لغتنامه دهخدا
چوب سید. [ ب ِ س َی ْ ی ِ ] (اِ مرکب ) نامی است که در شاه پسند گرگان به درخت زیتون دهند. (یادداشت بخط مؤلف ).
-
بنه سید محمدرضا
لغتنامه دهخدا
بنه سید محمدرضا. [ ب ُ ن َ س ِی ْ ی ِ م ُ ح َم ْ م َ رِ ] (اِخ ) دهی از دهستان حومه ٔ بخش شهرستان کازرون است . دارای 376 تن سکنه است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7).
-
جستوجو در متن
-
سالار
لغتنامه دهخدا
سالار. (اِخ ) خسرو جمال الدین سالار مکنی به ابوالفتح از رجال نیمه ٔ اول قرن هفتم و از ممدوحان سید سراج الدین سگزی است . رجوع به یادداشت سعید نفیسی در معرفی دیوان این شاعر در مجله ٔ راهنمای کتاب سال دوم ص 673 شود.
-
سالار
لغتنامه دهخدا
سالار. (اِخ ) سلار. ابن عبدالعزیز دیلمی از فقها و ادبای شیعی در قرن پنجم مکنی به ابوالعلی و شاگرد شیخ مفید و سید مرتضی علم الهدی بود و در غسل او شرکت داشت . او راست : کتاب المراسم العلویه و الاحکام النبویه . المقنع فی الذهب ، التقریب فی اصول الفقه ، ...
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن داود ملقب به نظام الدین (خواجه ). از وزرای میرزا شاهرخ . مؤلف حبیب السیر آرد: در شهور سنه ٔ تسععشروثمانمائه میرزا بایسنقر بعضی از اطوار ناپسندیده ٔاو [ سید فخرالدین وزیر ] را معلوم نمود وخواجه نظام الدین احمدبن داود را شر...
-
ابوسهل
لغتنامه دهخدا
ابوسهل . [ اَ س َ ] (اِخ ) عبداﷲبن احمدبن لکشن . پیشکار و دستور امیریوسف ، برادر محمودبن سبکتکین ، معروف به بوسهل دبیر و فرخی راست در مدح ابوسهل :خواجه عبداﷲبِن ْ احمدبِن ْ لکشن کاوست میر یوسف را همچون دل و دستور و ندیم . ###خواجه بوسهل دادپرور دین ک...
-
ابویعلی
لغتنامه دهخدا
ابویعلی . [ اَ بو ی َ ؟ ] (اِخ ) حمزةبن عبدالعزیز الملقب بسلّار یا سالار الدیلمی . یکی از اعاظم متقدمین فقهای شیعه . او اول کس است که اقامه ٔ جمعه را در زمان غیبت حرام شمرد. وی نزد مرتضی و مفید شاگردی کرده و از کبار تلامیذ این دو فقیه بزرگ است و اصل ...
-
نجاشی
لغتنامه دهخدا
نجاشی . [ ن َ] (اِخ ) احمدبن علی بن احمد نجاشی اسدی کوفی ، مکنی به ابوالخیر یا ابوالحسن یا ابوالعباس و معروف به ابن الکوفی و نجاشی و شیخ نجاشی . صاحب رجال ، از علمای ثقه ٔ امامیه است . وی در قرن پنجم هجری میزیسته و از شاگردان سید مرتضی علم الهدی بوده...
-
سرور
لغتنامه دهخدا
سرور. [ س َرْ وَ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) مهتر و رئیس و بزرگ و خداوند. (آنندراج ). خداوند و مهتر و بزرگ و بزرگتر از همه و رئیس وپیشوا. (ناظم الاطباء). رئیس . (زمخشری ) : کنون هفت کشور بگشتم تمام بسی سروران را کشیدم بدام .فردوسی .همه سروران آفرین خواندند...
-
ابوالحسن
لغتنامه دهخدا
ابوالحسن . [ اَ بُل ْ ح َ س َ ] (اِخ ) علی بن فضل بن احمد اسفراینی ، معروف به حجاج . صاحب حبیب السیر گوید: ابوالعباس بن فضل بن احمد اسفراینی نخستین کسی است که وزارت سلطان محمود سبکتکین کرد و در اوائل حال بکتابت و نیابت فائق که در سلک امراء سلاطین سام...
-
میر
لغتنامه دهخدا
میر. (از ع ، اِ) مخفف امیر. (غیاث ). امیر و پادشاه و سلطان . (ناظم الاطباء). نژاده . (زمخشری ). مخفف امیر، و میره مخفف امیره ... و از خصایص این لفظ است که به قطع کسره ٔ اضافه هم آید مثل لفظ میرآب ، به معنی داروغه ٔ آب و میردریا که آن را در عرف این دی...