کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سیب دادن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
کانی سیب
لغتنامه دهخدا
کانی سیب . (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان دشت طال بخش بانه ٔ شهرستان سقز. واقع در 22هزارگزی شمال باختری بانه 2هزارگزی شیدیله . دارای 30 تن سکنه است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5).
-
دره سیب
لغتنامه دهخدا
دره سیب . [ دَرْ رَ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان چنارود بخش آخوره شهرستان فریدن واقع در 24هزارگزی جنوب آخوره . آب آن از چشمه و راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10).
-
سیب باباآدم
لغتنامه دهخدا
سیب باباآدم . [ ب ِ دَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) مهره ٔ حلقوم که در گلوی کودکان مراهق برآید و به تازی قردوحه نامند. (از ناظم الاطباء). در کتاب کالبدشناسی هنری تألیف کیهانی ص 188 سیب آدم ضبط شده است .
-
سیب چهر
لغتنامه دهخدا
سیب چهر. [ چ ِ ] (ص مرکب ) از عالم پریچهر و گلچهر. (آنندراج ). آنکه روی وی مانند سیب سرخ باشد. (از ناظم الاطباء) : بدان سیب چهران مردم فریب همی کرد بازی چو مردم بسیب .نظامی .
-
سیب زار
لغتنامه دهخدا
سیب زار. (اِ مرکب ) بوستان و باغ درخت سیب و جایی که پر از درخت سیب است . (ناظم الاطباء) : دیگر روز هم بار نداد و برنشست و بر جانب سیب زار بباغ فیروزی رفت . (تاریخ بیهقی ).
-
سیب زمینی
لغتنامه دهخدا
سیب زمینی . [زَ ] (اِ مرکب ) گیاهی است از تیره ٔ بادنجانیان که دارای برگهای مرکب و بریده و گلهای سفید یا بنفش است . میوه ٔ آن کوچک ، کروی ، قرمز، سته و سمی است ؛ ولی دارای ساقه های زیرزمینی خوراکی است که حاوی اندوخته ٔ نشاسته ٔ فراوان است گلهایش پنج ...
-
حاضری سیب
لغتنامه دهخدا
حاضری سیب . [ ض ِ ی ِ سی ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) قسمی مطبوخ از سیب .
-
حسین آباد سیب سیدان
لغتنامه دهخدا
حسین آباد سیب سیدان . [ ح ُ س ِ دِ س ِ ب ِ س ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان نهبندان بخش شوسف شهرستان بیرجند. واقع در 77هزارگزی شمال باختری شوسف و 9هزارگزی شمال خاوری بصیران . ناحیه ای است واقع در دره ولی معتدل . دارای 12 تن سکنه میباشد. فارسی زبانند. (...
-
سیب و تیب
لغتنامه دهخدا
سیب و تیب . [ ب ُ ] (ترکیب عطفی ، ص مرکب ) این لغت از اتباع است همچو تار و مار، خان و مان و امثال آن و به معنی سرگشته ، متحیر، مدهوش و حیران باشد. || سرگشتگی در شغل و کار. (برهان ) (از آنندراج ).
-
جستوجو در متن
-
باز جا دادن
لغتنامه دهخدا
باز جا دادن . [ زِ دَ ] (مص مرکب ) بجای خود نهادن . در محل نخست گذاردن : امام اعظم سیب بستد و بشکافت و باز جا داد. (راحةالصدور).
-
نتکانده
لغتنامه دهخدا
نتکانده . [ ن َ ت َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) تکانده ناشده . مقابل تکانده . رجوع به تکانده شود.- درخت نتکانده ؛ درختی که هنوز میوه ٔ آن را با تکان دادن درخت از شاخه هایش جدا نکرده اند: درخت توت نتکانده ، سیب نتکانده و جزآن .
-
تربیة
لغتنامه دهخدا
تربیة. [ ت َ ی َ ] (ع مص ) غذا دادن و پروردن کسی را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (المنجد). رجوع به تربیت شود. || تهذیب کسی . (اقرب الموارد) (المنجد). رجوع به تربیت شود. || قوام آوردن ترنج را با عسل و گل و شکر. (از اقرب الموارد). قوام...
-
واپس بردن
لغتنامه دهخدا
واپس بردن . [ پ َ ب ُ دَ ] (مص مرکب ) بازپس بردن . || اعاده دادن . عقب بردن . از عقب بردن . (ناظم الاطباء). اخناس . (تاج المصادر بیهقی ). ارجاه . (زوزنی ) : چو سیب رخ نهم بر دست شاهان سبد واپس برد سیب سپاهان . نظامی .گر او میبرد سوی آتش سجودتو واپس چ...
-
بشکستن
لغتنامه دهخدا
بشکستن . [ ب ِ ک َ ت َ ] (مص ) شکستن و خاموش کردن . (ناظم الاطباء). مغلوب کردن . غالب شدن . شکست دادن . کسر.رجوع به شکستن و شعوری ج 1 ورق 207 شود : اجزاء پیاله ای که درهم پیوست بشکستن آن روا نمیدارد مست . خیام .کشتن و مردن که بر نقش تن است چون انار و...