کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سیاه چادر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
ریش سیاه
لغتنامه دهخدا
ریش سیاه . (ص مرکب ، اِ مرکب ) مرد جوان . (ناظم الاطباء). مقابل ریش سفید. (آنندراج ).
-
سرآب سیاه
لغتنامه دهخدا
سرآب سیاه . [ س َ ] (اِخ ) نام محل و رودخانه ای است بملک پارس و جای سکونت طایفه ای است از الوار که طایفه ٔرستم گویند و آب این رود و رود فهلیان و چند رود دیگر در خاک بهبهان به رود کردستان داخل شده و از هندیان گذشته بدریای عمان منتهی میگردد. (انجمن آرا...
-
سرو سیاه
لغتنامه دهخدا
سرو سیاه . [ س َرْ وِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) درخت ناژو و آن را به عربی صنوبر الصغار خوانند. (برهان ) (آنندراج ) (انجمن آرا). کاج : نه لاله برگی و هستی برنگ لاله ٔ سرخ نه شاخ سروی و هستی بقد چو سرو سیاه .ازرقی (از آنندراج ).
-
شاه سیاه
لغتنامه دهخدا
شاه سیاه . (اِخ ) لقبی بود که مخالفان آزادی به سیدعبداﷲ بهبهانی داده بودند. (یادداشت مؤلف ).
-
سنگ سیاه
لغتنامه دهخدا
سنگ سیاه . [س َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان میان ولایت بخش حومه ٔ شهرستان مشهد. دارای 231 تن سکنه . آب آن از قنات . محصول آنجا غلات است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9).
-
سنگ سیاه
لغتنامه دهخدا
سنگ سیاه . [ س َ گ ِ ] (اِخ ) حجرالاسود. (شرفنامه ٔ منیری ) : بشب چون مردمک را جلوه گاه است که در کعبه محک سنگ سیاه است . حکیم زلالی (از آنندراج ).رجوع به حجرالاسود شود.
-
سیاه چال
لغتنامه دهخدا
سیاه چال . (اِ مرکب ) زندان تاریک . جای تار و گودی که کودکان را بدان ترسانند. || گوی تاریک که گناهکاران را در آن بند کنند. (یادداشت بخط مؤلف ).
-
سیاه چرده
لغتنامه دهخدا
سیاه چرده . [ چ َ / چ ِ / چ ُ دَ / دِ ] (ص مرکب ) سیاه رنگ باشد چه چرده به معنی رنگ و لون است . (برهان )(آنندراج ). آنکه رنگش بسبزی زند. (شرفنامه ). تار. اسمر. گندمگون . سیاه رنگ . (ناظم الاطباء) : محمدبن جریر رحمةاﷲ علیه گفت که سرخ و سفید بود و گروه...
-
سیاه چشم
لغتنامه دهخدا
سیاه چشم . [ چ َ /چ ِ ] (اِ مرکب ) طائر شکاری را گویند چرا که چشم بعض نوع طائر شکاری سیاه میباشد مثل بحری ، شاهین ، چرغ وغیره . (غیاث اللغات ). باز شکاری . || (ص مرکب ) کنایه از بیمروت و بی وفا. (آنندراج ). نامهربان .بی محبت . (ناظم الاطباء). || آنکه...
-
سیاه چمن
لغتنامه دهخدا
سیاه چمن . [ چ َ م َ ] (اِخ )(قره چمن ). دهی است جزو دهستان عباسی بخش بستان آبادشهرستان تبریز. دارای 1298 تن سکنه . آب آن از رودخانه ٔ سیاه چمن . محصول آنجا غلات ، توتون و شغل اهالی زراعت و گله داری است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4).
-
سیاه خانه
لغتنامه دهخدا
سیاه خانه . [ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) کنایه از بندیخانه . (از فرهنگ رشیدی ) (انجمن آرای ناصری ) (شرفنامه ). خانه ٔ تاریک . خانه ای تاریک که زندانیان را در آن بند نهند : گیتی سیاه خانه شد از ظلمت وجودگردون کبودجامه شد از ماتم وفا. خاقانی . || کنایه از ...
-
سیاه خانی
لغتنامه دهخدا
سیاه خانی . (اِخ ) طایفه ای از طوایف بلوچستان مرکزی ناحیه ٔ بمپور. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 99).
-
سیاه خیمه
لغتنامه دهخدا
سیاه خیمه . [ خ َ م َ / م ِ ] (اِ مرکب ) رجوع به سیاه خانه شود.
-
سیاه دارو
لغتنامه دهخدا
سیاه دارو. (اِ مرکب ) درخت تاک صحرایی است و آنرا به عربی کرمةالبیضاء خوانند. خوشه ٔ آن ده دانه بیشتر نشود و در اول سبز باشد و در آخر سرخ گردد و گل آن لاجوردی میشود. (برهان ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء).
-
سیاه دانه
لغتنامه دهخدا
سیاه دانه . [ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) شونیز است که به فارسی سیاه بیرغ گویند. (فهرست مخزن الادویه ) (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). حبةالخضراء. نانخواه . نانخه . نانخاة. نانوخیه . (یادداشت بخط مؤلف ). شونیز یا سیاه دانه دارای پنج تا هشت گلبرگ و دانه های سیاه رن...