کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سیاهی کردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
سیاهی کردن
لغتنامه دهخدا
سیاهی کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) نمودار شدن . (غیاث اللغات ). کنایه از نمایان شدن . (آنندراج ) : ماه نو نتواند از روی خجالت شد سپیدچون سیاهی میکند از گوشه ای ابروی دوست . طاهر غنی (از آنندراج ). || سیاهی زدن : چون زلف راه عشق سیاهی کند ز دوراز بس ن...
-
واژههای مشابه
-
دل سیاهی
لغتنامه دهخدا
دل سیاهی . [ دِ ] (حامص مرکب ) دل سیاه بودن . سیاه دلی . تیره دلی : دل سیاهی دهند و رخ زردی بهل این سرخ و سبز اگر مردی .اوحدی .
-
سیاهی نمودن
لغتنامه دهخدا
سیاهی نمودن . [ ن ُ / ن ِ / ن َ دَ ] (مص مرکب ) مرادف سیاهی زدن . || کنایه از نمایان شدن . (آنندراج ).
-
سیاهی ده
لغتنامه دهخدا
سیاهی ده . [ دِه ْ ] (نف مرکب ) شرمنده ساز. (از فرهنگ رشیدی ). شرمنده کن و خجل ساز یعنی شخصی که مردم را در گفتگو شرمنده و خجل سازد. (برهان ) (آنندراج ). || طاقت ده . || آرایش ده . (برهان ) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء). || خلافت ده . (برهان ) (آنند...
-
سیاهی ساز
لغتنامه دهخدا
سیاهی ساز. (نف مرکب ) مرکب ساز. (ناظم الاطباء).
-
نامه سیاهی
لغتنامه دهخدا
نامه سیاهی . [ م َ / م ِ ] (حامص مرکب )نامه سیاه بودن . گنهکاری . تبهکاری . اثیم و گنهکار وبدعمل بودن . صفت نامه سیاه . رجوع به نامه سیاه شود.
-
بر رخ انگشت سیاهی کشیدن
لغتنامه دهخدا
بر رخ انگشت سیاهی کشیدن . [ ب َرْ، رُ اَ گ ُ ت ِ ک َ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) کنایه است از رسوا نمودن . (آنندراج ) (مجموعه ٔ مترادفات ) : ز لوح سینه شستم پاک حرف بیگناهی رابدست خود کشیدم بر رخ انگشت سیاهی را.شاپور (آنندراج ).
-
جستوجو در متن
-
حبر
لغتنامه دهخدا
حبر. [ ح َ ] (ع مص ) حَبْرة. حُبور. شاد شدن . شادمانی . شاد کردن . شادمانه کردن . (مهذب الاسماء) (ترجمان القرآن جرجانی ). آراستن سخن و جامه و جز آن . || نیکو کردن . || سیاهی یعنی مرکب کردن در دوات . || باقی ماندن نشان ضرب .
-
مساودة
لغتنامه دهخدا
مساودة. [ م ُ وَ دَ ] (ع مص ) با کسی دستان آوردن . (منتهی الارب ). مکایده و با یکدیگر کید کردن . (اقرب الموارد). || شیر و اسد را راندن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || گرفتن شتران گیاه را به دهان و قادر ناشدن بر خوردن آن از جهت قلت و کوتاهی و خورد...
-
مرکب ساختن
لغتنامه دهخدا
مرکب ساختن . [ م ُ رَک ْ ک َ ت َ ] (مص مرکب ) تهیه ٔ مرکب کردن . دوده و سیاهی دوات درست کردن . || ترکیب کردن . پیوستن . پیوند دادن : ده انگشتت مرتب کرد بر کف دو بازویت مرکب ساخت بر دوش .سعدی (گلستان ).
-
لیقة
لغتنامه دهخدا
لیقة. [ ل َ ق َ ] (ع مص ) لیق . لیقه انداختن در دوات و نیکو کردن سیاهی آن را. (منتهی الارب ). صوف و مانند آن در دوات کردن . (منتخب اللغات ). رجوع به لیق شود.
-
تنقیس
لغتنامه دهخدا
تنقیس . [ ت َ ] (ع مص ) سیاهی دردوات کردن . || لقب نهادن کسی را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
-
سیاه کردن
لغتنامه دهخدا
سیاه کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) سفع. (ترجمان القرآن ). تسوید. (دهار) (منتهی الارب ). تاریک کردن : گر ایزد بخواهد من از کین شاه کنم بر تو خورشید روشن سیاه . فردوسی .- سیاه کردن عمر ؛ گذراندن عمر به بطالت : گفت : اقالیم سبع را طواف کرده و عمر به سیاه...