کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سیاهه 1 پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
پشه نامه
لغتنامه دهخدا
پشه نامه . [ پ َ ش َ / ش ِ م َ / م ِ ] (اِ مرکب ) سیاهه و ریز تمام جهیز عروس که به امضای داماد رسانند و به کسان عروس دهند. صورت و سیاهه ٔ اسباب و جهاز زن که بخانه ٔ شوی آرد.
-
حجوة
لغتنامه دهخدا
حجوة. [ح َ وَ ] (ع اِ) سیاهه ٔ چشم . (مهذب الاسماء). || (ص ) مردی که دارای بخل باشد. (ناظم الاطباء).
-
حداق
لغتنامه دهخدا
حداق . [ ح ِ ] (ع اِ) ج ِ حدقة. (منتهی الارب ). سیاهه های چشم . دیده های چشم .
-
صورت حساب
لغتنامه دهخدا
صورت حساب . [ رَ ت ِ ح ِ / رَ ح ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) ورقه ای که حساب کسی را در آن نویسند. کاغذی یا طوماری که ارقام بدهکاری و بستانکاری در آن ثبت شده . سیاهه .
-
ادعج
لغتنامه دهخدا
ادعج . [ اَ ع َ ] (ع ص ) سیاه . || رجل ادعج ؛ مرد سیاه چشم . سیاه چشم سخت سیاه . (مهذب الاسماء). آنک سیاهه ٔ چشمش سخت سیاه بود. (تاج المصادر بیهقی ). || سیاه گونه .
-
غفاة
لغتنامه دهخدا
غفاة. [ غ ُ ] (ع اِ) صاحب منتهی الارب گوید:غفاة بالضم سپیدی که بر سیاهه ٔ چشم برآید. و در تاج العروس و فرهنگهای معتبر دیگر دیده نشد و ظاهراً غفاة غلط چاپی است و صحیح آن غفاءة است که در فرهنگها به معنی «سفیدی در حدقه » آمده . رجوع به غفاءة شود.
-
احورار
لغتنامه دهخدا
احورار. [ اِ وِ ] (ع مص ) سخت سپید گردیدن . سپید شدن . (تاج المصادر بیهقی ). || احور گردیدن . سیاه چشم شدن . (تاج المصادر بیهقی ).- احورار عین ؛ حوراء گردیدن چشم . سخت سفید و سخت سیاه شدن سپیدی و سیاهی چشم . سیاهه ٔ چشم سخت سیاه و سپیده ٔ آن سخت سپی...
-
صورت برداشتن
لغتنامه دهخدا
صورت برداشتن . [ رَ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) طرح برداشتن . (آنندراج ). تصویر برداشتن . عکس گرفتن : قضا ز پایه ٔ قدر تو صورتی برداشت زمانه نام نهادش سپهر کیوانی . حاج محمدخان قدسی (از آنندراج ).|| سیاهه کردن اسباب و اثاثه را. ثبت کردن اثاثه و دیگر چیزی را...
-
اخلاص
لغتنامه دهخدا
اخلاص . [ اِ ] (اِخ ) (سوره ٔ...) صدودوازدهمین سوره ٔ قرآن ، مکیّه و بقولی مدنیه و آن چهار آیت است ، پس از تبت و پیش از فَلَق . سوره ٔ قل هواللّه احد : مدیح او شعرا را چو سورةالاخلاص سرای او ادبا را چو کعبةالاسلام . فرخی .چون کودک دبستان اخلاص و فاتح...
-
نسخت
لغتنامه دهخدا
نسخت . [ ن ُ خ َ ] (ع اِ) نسخة. نسخه . نوشته . مکتوب . یادداشت . مسودة. پیش نویس : امشب آن نامه را که فرموده ایم نسخت باید کرد و بیاض نباید کرد تا فردا در نسخت تأمل کنیم . (تاریخ بیهقی ص 404). امیر نسخت عهد و سوگندنامه که خود نوشته بود به من انداخت ...
-
تفصیل کردن
لغتنامه دهخدا
تفصیل کردن . [ ت َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) سیاهه کردن . نوشتن . بقلم درآوردن : به اختیار بقلعه ٔ غزنه رفت و به حبس رضا داد و اسباب تجمل تفصیل کرد و به سلطان فرستاد. سلطان از این حرکت در خشم شد و او را به جنایت خرابی ولایت ... مؤاخذه کرد. (ترجمه ٔ تاریخ ...
-
عفاء
لغتنامه دهخدا
عفاء. [ ع َ ] (ع اِمص ) پوشیدگی و ناپدیدگی . (منتهی الارب ). کهنگی و هلاکت . (از اقرب الموارد). || (اِ) خاک . (منتهی الارب ). تراب . (اقرب الموارد). در شتم و ناسزا گویند: علیه العفاء. (از منتهی الارب ). خاک که اثر را بپوشاند: علی الدنیا بعدک العفاء. ...
-
چهره نویس
لغتنامه دهخدا
چهره نویس . [ چ ِ رَ / رِ ن ِ ] (نف مرکب ) آنکه چهره های نوکران را نوشته سررشته ٔ آن در دفتر نگاهدارد. (آنندراج )(بهارعجم ). قیافه نویس . (ناظم الاطباء). آیا کسی بوده است که شمائل و ملامح هر فرد لشکری را می نوشته ؟ (یادداشت مؤلف ) : داری پی شان ز طا...
-
حوراء
لغتنامه دهخدا
حوراء. [ ح َ ] (ع ص ، اِ)نعت از حَوَر و مؤنث احور است . (مهذب الاسماء). به معنی زن یا دختر که چشمانی سیاه و گرد و مدور و پلکهای باریک داشته باشد یا دارای چشمانی باشد سخت سپید یا سخت سیاه یا دارای بدنی سخت سپید یا دارای چشمانی تمام سیاه ، چنانکه چشما...
-
صورت دادن
لغتنامه دهخدا
صورت دادن . [ رَ دَ ] (مص مرکب ) چیزی را صورت چیزی دادن و آنرا بشکل وی در آوردن . مبدل ساختن : آب خوش را صورت آتش مده اندر آتش صورت آبی منه . مولوی . || در تداول عوام ، انجام دادن کاری را. کاری را پایان دادن . معامله ای را خاتمه بخشیدن . || دادن سیاه...