کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سیاست زبانی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
سیاست راندن
لغتنامه دهخدا
سیاست راندن . [ سیا س َ دَ ] (مص مرکب ) مجازات و عقوبت کردن : پس از آن به سیاست راندن حاجت نیاید و ارسلان نیز بازگشت . (تاریخ بیهقی ). و هرگاه که پادشاه عطا ندهد و سیاست هم بر جایگاه نراند همه ٔ کارهای بر وی شوریده و تباه گردد. (تاریخ بیهقی ). که وی ...
-
سیاست فرمودن
لغتنامه دهخدا
سیاست فرمودن . [ سیا س َ ف َ دَ ] (مص مرکب ) مجازات کردن . کشتن : و بعد از آن سلطان سعدالملک را با چند تن دیگر از خواجگان معروف سیاست فرمود و بدر اصفهان بر کنار زرینه رود همه را بیاویخت . (مجمل التواریخ ).
-
سیاست کردن
لغتنامه دهخدا
سیاست کردن . [ سیا س َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) حکومت کردن . داوری نمودن . داوری کردن . عقوبت کردن بطور رسوایی و افتضاح . (ناظم الاطباء) : پادشاه باید که مخالطت و مجالست با اهل علم و فضل کند زیرا که پیدا کردیم که کار پادشاه سیاست کردن ظاهر است و کار عالم ...
-
جستوجو در متن
-
بین الملل
لغتنامه دهخدا
بین الملل . [ ب َ نَل ْ م ِ ل َ ] (ع ق مرکب ، ص مرکب ) میان ملتهای مختلف . میان مردم سرزمینهای مختلف .- مجمع بین الملل یا انترناسیونال (از فرانسه ) ؛ نام چند مجمع بین المللی که سوسیالیستها و سازمانهای کارگری بمنظور هماهنگ ساختن سیاست خود برپا کردند. ...
-
تازه رویی
لغتنامه دهخدا
تازه رویی . [ زَ / زِ ] (حامص مرکب ) تازگی و نیکویی صورت . (ناظم الاطباء). خوشرویی . شادی . جوان سیمایی . گشاده رویی . بشاشت . نَضْرة. (منتهی الارب ) (دهار). نَضارة. نُضور. نَضَر. بِشْر. (منتهی الارب ) : که روی سیاوش اگر دیدمی بدین تازه رویی نگردیدمی...
-
دانته
لغتنامه دهخدا
دانته . [ ت ِ ] (اِخ ) ایطالیائی یا دانته آلیگیئری . از شاعران بزرگ ایتالیا و مولداو فلورنس است (1265 -1321 م .). دانتی . دانته از شاعران بزرگ ایتالیا و بعقیده ٔ گروهی از نقادان بصیر اروپا یکی از سه تن شاعر بزرگ عالم است (دو تن دیگر بعقیده ٔ این گروه...
-
پلوپونز
لغتنامه دهخدا
پلوپونز. [ پ ِ ل ُپ ُ ن ِ ] (اِخ ) (جنگ ...) این نام بجنگ تاریخیی که از سال 431 تا 404 ق . م . بین اسپارت و آتن ادامه یافت و بتخریب آتن منتهی شد اطلاق میگردد. چند واقعه ٔ فرعی از قبیل مداخله ٔ آتن در مشاجرات کرسیر و کرنت موجب خصومت و مجادله گردید ولی...
-
قاجاریه
لغتنامه دهخدا
قاجاریه . [ ی ی َ / ی ِ ] (اِخ ) طائفه ٔ قاجاریه ، یکی از طوائف ترک که در قرن هفتم هجری هنگام حمله ٔ چنگیز از مرکز آسیا به جانب مغرب انتقال یافت ، طائفه ٔ قاجار بود که رفته رفته از سراسر خاک ایران گذشته در مرز شام مسکن گزید. در یورش هفت ساله ٔ امیر ت...
-
ذکر
لغتنامه دهخدا
ذکر. [ ذِ ] (ع مص ) یاد کردن .تذکار. گفتن . بیان کردن . بر زبان راندن . مقابل صُمت . نگاشتن . نبشتن : این فصل از تاریخ مسبوق است بر آنچه بگذشت در ذکرلیکن در رتبه سابق است . (تاریخ بیهقی ص 89). پنج قاصد با وی فرستاد چنانکه یکان یکان را بازگرداند و دو ...
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) تکودار. اباقاخان میل داشت که پس از او پسرش ارغون ایلخان شود ولی چون این ترتیب با یاسانامه ٔ چنگیزی که سلطنت را حق ارشد شاهزادگان زنده میدانست مخالفت داشت پس از فوت او امرا و شاهزادگان مغول برادر او تکودار را بسلطنت برداشتند و ...
-
ابوالفضل
لغتنامه دهخدا
ابوالفضل . [ اَ بُل ْ ف َ ] (اِخ ) بیهقی . الشیخ ابوالفضل محمدبن الحسین الکاتب البیهقی . ابوالحسن علی بن زید بیهقی در صص 178 - 175 گوید: او دبیر سلطان محمود بود به نیابت ابونصربن مشگان و دبیر سلطان محمدبن محمود بود و دبیر سلطان مسعودآنگاه دبیر سلطان ...
-
عربستان
لغتنامه دهخدا
عربستان . [ ع َ رَ ب ِ ] (اِخ ) عربستان شبه جزیره ای است که از طرف جنوب به خلیج عدن و تنگه ٔ باب المندب و اقیانوس هند و دریای عمان و از مغرب به دریای سرخ (قلزم ) و ترعه ٔ سوئز و از مشرق به دریای عمان و خلیج فارس و عراق عرب و از شمال غربی به طرف جنوب ...
-
اردوان
لغتنامه دهخدا
اردوان . [ اَ دَ ] (اِخ ) سوم . اشک هیجدهم . چون اشک هفدهم وُنُن اول بر تخت سلطنت ایران جلوس کرد، بعلت آنکه وی به اخلاق رومی عادت کرده بعض عادات پارتی را نمی پسندید و جمعی از یونانیان را مقرب خویش کرد. بزرگان پارت از او روی گردانیدند و اردوان را که س...
-
ارغون
لغتنامه دهخدا
ارغون . [ اَ ] (اِخ ) ابن اباقاخان . اباقاخان میل داشت که پس از او پسر وی ارغون بمقام ایلخانی برسد ولی چون این امر با یاسای چنگیزی که سلطنت را حق ارشد شاهزادگان میدانست مخالفت داشت ، پس از فوت اباقا، امرا و شاهزادگان مغول برادر او تگودار را بسلطنت بر...