کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سکين پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
سکین
لغتنامه دهخدا
سکین . [ س ِک ْ کی ] (ع اِ) کارد. (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (غیاث ) (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ص 57) (از دهار) : از من چو خر ز شیر مرم چندین ساکن سخن شنو که نه سکینم . ناصرخسرو (دیوان چ تهران ص 73).امروز درین دولت و این ملک مهیاهر قوم که آین...
-
سکین
لغتنامه دهخدا
سکین . [ س ُ ک َ ] (ع اِ) گورخر. حمار الوحش . (ذیل اقرب الموارد). خر سبک تیزرو. (منتهی الارب ) (آنندراج ).
-
ام سکین
لغتنامه دهخدا
ام سکین .[ اُم ْ م ِ س ِک ْ کی ] (ع اِ مرکب ) اِست . (المرصع).
-
جستوجو در متن
-
عوارة
لغتنامه دهخدا
عوارة. [ ع ُ رَ ] (اِخ ) آبی است ازآن ِ بنی سُکَین ، و سکین رهطی است از فزارة. و گویند آن در ساحل جریب است ازآن ِ فزارة. (از معجم البلدان ).
-
سکاکین
لغتنامه دهخدا
سکاکین . [ س َ ] (ع اِ) ج ِ سِکّین . به معنی کارد. (دهار) (آنندراج ) (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ).
-
ممهاة
لغتنامه دهخدا
ممهاة. [ م ُ ] (ع ص ) آب داده : سکین ممهاة؛ کاردی آب داده . (مهذب الاسماء).
-
ابوقبیصه
لغتنامه دهخدا
ابوقبیصه . [ اَ ق َ ص َ ] (اِخ ) سکین بن یزید. محدث است . او از عبداﷲبن عبیدبن عمیر و از او عبدالوارث بن سعید روایت کند.
-
نواله بر
لغتنامه دهخدا
نواله بر.[ ن َ ل َ / ل ِ ب ُ ] (اِ مرکب ) کارد. (برهان قاطع) (جهانگیری ) (انجمن آرا) (رشیدی ). سکین . (برهان قاطع).
-
ابن صعده
لغتنامه دهخدا
ابن صعده . [ اِ ن ُ ص َ دَ ] (ع اِ مرکب ) حمار وحشی . گور. گورخر. حمارالوحش . خر وحشی . فَرا. سُکَین .
-
حذی
لغتنامه دهخدا
حذی . [ ح َذْی ْ ] (ع مص ) گزیدن شیر تیز و جز آن زبان را. || بسیار درانیدن ، چنانکه پوست را. || حذی به سکین ؛ بریدن به کارد. || حذی به لسان ؛ غیبت کردن کسی را. (از منتهی الارب ). || حذی لسان ؛ زبانگز شدن . گزیدن زبان .
-
دهدک
لغتنامه دهخدا
دهدک . [ دَ دَ ] (اِ) دخدخ . هلاک ساختن . هلاک کردن . (یادداشت مؤلف ). ذبح . گلو بریدن و خبه کردن و دهدک ساختن و منه حدیث القضاء من ولی قاضیاً فقد ذبح بغیر سکین ، ای اهلک . (منتهی الارب ).
-
رمیثة
لغتنامه دهخدا
رمیثة. [ رُ م َ ث َ ] (اِخ ) آبی است ازآن ِ بنی سیاربن عمروبن جابر از بنی مازن بن فزارة. نابغه گوید : و علی الرمیثة من سکین حاضرو علی الدثینة من بنی سیار.(از معجم البلدان ).
-
قمجار
لغتنامه دهخدا
قمجار. [ ق ِ ](معرب ، ص ، اِ) قَوّاس . قمنجر. (اقرب الموارد). رجوع به قمنجر شود. || غلاف سکین . (المعرب جوالیقی ص 253). و این فارسی معرب است . (جوالیقی ص 253).
-
پندرز
لغتنامه دهخدا
پندرز. [ پ ُ دَ ] (اِ) زردی . (آنندراج ). || سوزن کلان که بدان جوال و مانند آن دوزند. (آنندراج ). || سکّین و کارد بزرگ که بدان کفشگران کار کنند. (آنندراج ). و این لغت مجعول می نماید.