کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سکو پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
سکو
لغتنامه دهخدا
سکو. [ س َ / س ُک ْ کو ] (اِ) تختگاه است و آن بلندی باشد که در دو طرف در کوچه و میان باغهای و پای درختهای بزرگ سایه دار سازند. (آنندراج ).
-
سکو
لغتنامه دهخدا
سکو. [ س ِ ] (اِ) چیزی باشدچهارشاخه و پنج شاخه به اندام کف دست و دسته هم داردکه دهقانان غله کوفته شده را بآن بباد دهند تا دانه از کاه جدا شود و آن را در خراسان چارشاخ گویند و در جاهای دیگر چکاد و بواشه و به عربی مذری خوانند. (برهان ) (آنندراج ). چوبی...
-
واژههای همآوا
-
صکو
لغتنامه دهخدا
صکو. [ص َک ْوْ ] (ع مص ) لازم گرفتن کسی را. (منتهی الارب ).
-
جستوجو در متن
-
سکوی
لغتنامه دهخدا
سکوی . [ س َ ] (اِ)سکو است که بلندی در خانه و باغ و پایهای درخت و امثال آن باشد. (برهان ) (آنندراج ). رجوع به سکو شود.
-
سکه
لغتنامه دهخدا
سکه . [ س ُک ْ ک َ ] (ع اِ) رجوع به سکو شود.
-
منساح
لغتنامه دهخدا
منساح . [ م ِ ] (ع اِ) آنچه بدان خاک پرانند. به فارسی سکو است . (منتهی الارب ). جاروب و سکو و ابزاری که بدان خانه را بروبند. (ناظم الاطباء). چیزی که با آن خاک را دور کنند و بپراکنند. (از اقرب الموارد).
-
منسف
لغتنامه دهخدا
منسف . [ م ِ س َ ] (ع اِ) سکو که بدان گندم و جز آن بر باد دهند. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). سکو و اوشین که بدان گندم و جز آن بر باد دهند. (ناظم الاطباء). || در اساس گوید غربال بزرگ . (از اقرب الموارد).
-
پنجه ریخته
لغتنامه دهخدا
پنجه ریخته . [ پ َ ج َ / ج ِ ت َ / ت ِ ] (ص مرکب ) پنجه ریزیده . که پنجه ٔ آن جدا شده و فروریخته باشد : مردانه من کزین سکو پنجه ریخته خرمن کنم بباد که در جاش آکنند. سوزنی .و «سکو» آلتی است که بدان خرمن به باد کنند.
-
دفغ
لغتنامه دهخدا
دفغ. [ دَ ] (ع اِ) کاه ارزن . (منتهی الارب ). || آنچه از باد بردادن به سکو جدا افتد. (منتهی الارب ).
-
منسح
لغتنامه دهخدا
منسح . [ م ِ س َ ] (ع اِ) آنچه بدان خاک پرانند و به فارسی سکو است . (آنندراج ).
-
مصطبة
لغتنامه دهخدا
مصطبة. [ م ِ طَ ب َ ] (ع اِ) مصطبه . دکان (= سکو). (از تاج العروس ). تخت (در معنی سکو). دکان مانندی که برای نشستن سازند، و به هندی چبوتره است . (آنندراج ).دوکان مانندی که بر آن نشینند. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ). دوکان که بر آن نشینند. (لغت نام...
-
جفت زدن
لغتنامه دهخدا
جفت زدن . [ ج ُ زَ دَ ] (مص مرکب ) جستن کردن با دو پا. (فرهنگ نظام ). جستن به دو پای . از جائی به جائی جستن : از زمین جفت زد روی سکو.
-
مفقلة
لغتنامه دهخدا
مفقلة. [ م ِ ق َ ل َ ] (ع اِ) سکو. (منتهی الارب ). ابزاری که بدان غله ٔ کوفته را بر باد دهند تا کاه از دانه جدا گردد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ج ، مفاقل . (اقرب الموارد).