کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سکندر خوردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
سکندر خوردن
لغتنامه دهخدا
سکندر خوردن . [ س ِ ک َ دَ خوَرْ / خُرْ دَ ] (مص مرکب ) پیش پا خوردن اسب و سر در آمدن و جز آن در رفتار. (آنندراج ). بسر درآمدن ستور هنگام رفتن . (ناظم الاطباء). پیش پا خوردن اسب . (مجموعه مترادفات ص 215) : سکندر خوران بادپای حیات بدست تزلزل عنان ثبات...
-
واژههای مشابه
-
آب سکندر
لغتنامه دهخدا
آب سکندر. [ ب ِ س ِ ک َ دَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) آب زندگی .
-
آینه ٔ سکندر
لغتنامه دهخدا
آینه ٔ سکندر. [ ی ِ ن َ ی ِ س ِ ک َ دَ] (اِخ ) آینه ٔ سکندری . رجوع به آینه ٔ سکندری شود.
-
آیینه ٔ سکندر
لغتنامه دهخدا
آیینه ٔ سکندر. [ ن َ ی ِ س ِ ک َ دَ ] (اِخ ) آیینه ٔ اسکندر : آیینه ٔ سکندر جام جم است بنگرتا بر تو عرضه دارد احوال ملک دارا. حافظ.رجوع به آینه ٔ سکندری شود.
-
تاج سکندر
لغتنامه دهخدا
تاج سکندر. [ ج ِ س َ ک َ دَ ] (اِخ ) افسر اسکندر مقدونی . تاج اسکندری . رجوع بهمین ترکیب شود. مؤلف آنندراج گوید: ظاهراً برای تقابل با تخت سلیمان است : بنگر چمن از عنبر و کافور مکلل بنگر سحر از لؤلؤ و یاقوت مشجربرطرف چمن هست مگر تخت سلیمان بر فرق س...
-
سد سکندر
لغتنامه دهخدا
سد سکندر. [ س َدْ دِس ِ ک َ دَ ] (اِخ ) بمعنی سد اسکندر است : هنگام خیر سست چو نال خزانیندهنگام شر سخت چو سد سکندرند. ناصرخسرو.که سد سکندر نه بدین حدود است و هم از آهن و ارزیز است . (مجمل التواریخ و القصص ص 76).از حشمت تو بی ربض و خندق و سلاح سد سکند...
-
سکندر رفتن
لغتنامه دهخدا
سکندر رفتن . [ س ِ ک َ دَ رَ ت َ ] (مص مرکب ) کف دست را بر زمین گذاشته دوپای را در هوا بلند کرده راه رفتن . (ناظم الاطباء).
-
جستوجو در متن
-
سکندری خوردن
لغتنامه دهخدا
سکندری خوردن . [ س ِ ک َ دَ خوَرْ / خُرْ دَ ] (مص مرکب ) بسر درآمدن چه سکندر بزبان رومی سر را گویند. (غیاث ) : نصیب قسمت من کرد جوهری اسبی که نیست روزی او جز سکندری خوردن . جوهری (از آنندراج ).رجوع به سکندر خوردن شود.
-
گول خوردن
لغتنامه دهخدا
گول خوردن . [ خوَرْ / خُرْ دَ ] (مص مرکب ) فریب خوردن . فریفته شدن . از راه به در رفتن : نخوری گول سکندر نروی همره خضرچند گردی ز پی چشمه ٔ حیوان محتاج . باقر کاشی (از بهار عجم ).من از بی عقلی گول خورده این عمل کردم .(از تاریخ عالم آرای عباسی ص 349). ...
-
شکست آمدن
لغتنامه دهخدا
شکست آمدن . [ ش ِ ک َ م َ دَ ] (مص مرکب ) شکست رسیدن . مغلوبیت دست دادن . هزیمت یافتن . (یادداشت مؤلف ) : به چیزی که بر ما نیاید شکست بکوشید و با آن بسایید دست . فردوسی .به یک رزم کآمد شما را شکست کشیدید یکباره از جنگ دست . فردوسی .شگفت است کآمد بر ...
-
وحشت
لغتنامه دهخدا
وحشت . [ وَ ش َ ] (ع اِمص ) تنهایی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (بهار عجم ) (آنندراج ) : با تو برآمیختنم آرزوست وزهمه کس وحشت و بیگانگی . سعدی .دلم از وحشت زندان سکندر بگرفت رخت بربندم و تا ملک سلیمان بروم . حافظ. || ترس . (منتهی الارب ) (آنندراج ...
-
زیبیدن
لغتنامه دهخدا
زیبیدن . [ دَ ] (مص ) آراستن . (آنندراج ). آراستن و پیراستن . (ناظم الاطباء). || آراسته بودن . خوش آیند بودن . (فرهنگ فارسی معین ). زیبا بودن . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). || شایستن و شایسته بودن و شایسته شدن . (ناظم الاطباء). شایسته و سزاوار بودن . (...
-
تنگ کردن
لغتنامه دهخدا
تنگ کردن . [ ت َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) دربند کردن و حبس نمودن و پای بند نهادن و اشکالات آوردن و اعتراض کردن و مخالفت کردن . (ناظم الاطباء). || سخت و فشرده کردن . راه گریز بستن . در تنگنا قرار دادن . راه رهایی را دشوار ساختن : بیفشرد ران رستم زورمندبر ا...