کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سکسک پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
سکسک
لغتنامه دهخدا
سکسک . [ س ُ س ُ ] (ص ، اِ) زمین ناهموار و درشت . (برهان ). || اسبی که راه نداشته باشد و قطره رود. (برهان ). اسبی که راه نداشته باشد و ناهموار و ضد راهوار. (رشیدی ) (آنندراج ). اسب کم رفتار که رهوار نباشد. (غیاث ) : پیش رخش تو سبز خنگ فلک لنگ و سکسک ...
-
جستوجو در متن
-
نعمان
لغتنامه دهخدا
نعمان . [ ن ُ ] (اِخ ) ابن یعفربن سکسک ، ملقب به معافر، از ملوک حمیری یمن است . رجوع به معافر شود.
-
ضکضکة
لغتنامه دهخدا
ضکضکة. [ ض َ ض َ ک َ ] (ع مص ) نیک برفتن . (زوزنی ). نوعی از رفتار بسرعت یا نوعی از رفتار بطور عام ، و آن را سکسک هم گویند. || فشاردن چیزی را و تنگ گرفتن . (منتهی الارب ).
-
کلیج
لغتنامه دهخدا
کلیج . [ ک ِ ] (اِ) اسبی را گویند که هر دو پای اوکج باشد. (برهان ) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء). اسب سگ دست را گویند یعنی هر دو دست آن کج باشد. (براهین العجم ، یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : پیش رخش تو سبز خنگ فلک لنگ و سکسک بود بسان کلیج . عسجدی (ا...
-
خوش پی
لغتنامه دهخدا
خوش پی . [ خوَش ْ / خُش ْ پ َ / پ ِ ] (ص مرکب ) راهوار. خوش رفتار. (یادداشت مؤلف ). خوش قدم . خوش راه : گر بزد مر اسب را آن کینه کیش آن نزد بر اسب زد بر سکسکیش تا ز سکسک وارهد خوش پی شودشیره را زندان کنی تا می شود.مولوی .
-
زیر از میانه
لغتنامه دهخدا
زیر از میانه . [ اَ ن َ / ن ِ ] (ص مرکب ) کنایه از زبون بودن و بد بودن باشد. (برهان ). یعنی زبون . (فرهنگ رشیدی ). کنایه از زبون باشد. (انجمن آرا). بمعنی چیز زبون کمتر از حد وسط است . (انجمن آرا) (آنندراج ). زبون و سست و ناتوان و خوار و پست و درمانده...
-
وارهیدن
لغتنامه دهخدا
وارهیدن . [ رَ دَ ] (مص مرکب ) خلاص شدن . رها شدن . (ناظم الاطباء). وارستن . آزاد شدن . خلاص یافتن . بازرهیدن : سال دیگر گر توانم وارهیداز مهمات آن طرف خواهم دوید. مولوی .نه سحابش ره زند خود نه غروب وارهید او از فراق سینه کوب . مولوی .تا از این طوفان...
-
سبز خنگ
لغتنامه دهخدا
سبز خنگ . [ س َ خ ِ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) کنایه از فلک . (آنندراج ). یا صفت فلک و آسمان و گردون باشد : پیش رخش تو سبز خنگ فلک لنگ و سکسک بود بسان کلیج . عسجدی .صاحب عادل جمال الدین محمد کآوردسبز خنگ آسمان را حکم او در زیر ران . (از ترجمه ٔ محاسن اصفه...
-
بلقیس
لغتنامه دهخدا
بلقیس . [ ب ِ ] (اِخ ) دختر هدهادبن شرحبیل ،از بنی یعفربن سکسک ، از حمیر، ملکه ٔ سبا. او زنی یمانی و از اهالی مأرب بود و پس از پدرش بر مأرب حکومت میراند و ذوالاذعار (عمروبن ابرهة) حاکم غمدان ، برای تسخیر قلمرواو شتافت و بلقیس از جلو او گریخت ، سپس ...
-
شیره
لغتنامه دهخدا
شیره . [ رَ / رِ ] (اِ) عصیر. آنچه به فشردن از میوه یا نباتی برآید. عصاره . (یادداشت مؤلف ). افشرده که به عربی عصاره گویند. (انجمن آرا) (آنندراج ). عصیر میوه جات . (ناظم الاطباء). آب فشرده ٔ میوه . آب میوه .- شیره ٔ روان ؛ به اصطلاح اطبا، شیره ٔ رقی...