کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سکزی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
سکزی
لغتنامه دهخدا
سکزی . [ س َ ] (ص نسبی ) منسوب به سیستان چه سیستان را سکزستان گویند. (غیاث ). سکز. سیستان . سجزی . سجستان . سکستان . سکزی . سیستانی : همانا که آن سکزی جنگجوی که چندان همی برشمردی تو روی . فردوسی .سکزی امیر حرس بر وی موکل بود. (تاریخ بیهقی ).چه خانه س...
-
جستوجو در متن
-
خلاف آوردن
لغتنامه دهخدا
خلاف آوردن . [ خ ِ / خ َ وَ دَ ] (مص مرکب ) روی موافق نشان ندادن . مخالفت کردن . ستیزه کردن : و با زهیر خلاف آوردندو زهیر با ایشان حرب کرد. (تاریخ سیستان ). خلاف آوردند و هرچه مردم سکزی بود برنشسته . (تاریخ سیستان ).
-
خلاف پیدا کردن
لغتنامه دهخدا
خلاف پیدا کردن . [ خ ِ / خ َ پ ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) مخالفت آغاز کردن . دشمنی کردن : احمدبن عبداﷲ الخجستانی خلاف پیدا کرده و نشابور حصار گرفت . (تاریخ سیستان ). سپاه بر او جمع شد و خلاف سکزی پیدا کرد. (تاریخ سیستان ).
-
جکوانی
لغتنامه دهخدا
جکوانی . [ ج ُ ] (اِخ ) حسن بن فاخربن محمد جکوانی کرابیسی مکنی به ابومحمد از محدثان است . وی از ابوسعید محمدبن حسن قاضی سیستانی نقل حدیث کردو ابوجعفر حنبل بن علی بن حسین سکزی در هرات از او روایت کرده است . (اللباب فی تهذیب الانساب ج 1 ص 232).
-
تشت زر
لغتنامه دهخدا
تشت زر. [ ت َ ت ِ زَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از آفتاب جهانتاب . (برهان ) (آنندراج ). تشت زرین . آفتاب . (فرهنگ رشیدی ) (ناظم الاطباء) : مگر روز قیفال او راند خواهدکه تشت زر ازشرق رخشان نماید. سراج الدین سکزی (از انجمن آرا).|| تشتی از طلا. و ...
-
جرجانی
لغتنامه دهخدا
جرجانی . [ج ُ ] (اِخ ) عبدالرحمان بن محمدبن محمدبن عبداﷲبن ادریس مکنی به ابوسعد. راویی حافظ بود. وی بسمرقند سکونت گزید و بسال 405 هَ . ق . درگذشت . او از ابوالعباس اصم و ابواحمدبن عدی و ابوبکر اسماعیلی و خلیل سکزی روایت کرد. (از تاریخ جرجان ابوالقاسم...
-
زین الدین
لغتنامه دهخدا
زین الدین . [ زَ نُدْ دی ] (اِخ ) سکزی . از اهل سیستان است و فاضلی ذی شأن در سخنوری و سخن رانی ... در صنایع و بدایع ماهر و اشعار نیکو از او ظاهر... از اوست :آن چیست معلق شده از گنبد خضراگردان چو یکی زورق زر بر سر دریاچون خاتم آویخته از لوح زبرجدچون ...
-
شادیچه
لغتنامه دهخدا
شادیچه . [ چ َ / چ ِ ](اِ مرکب ) بالاپوش باشد و آن را به زبان تازی لحاف گویند. (فرهنگ جهانگیری ). بالاپوش و لحاف را گویند. (برهان قاطع). و بعضی گفته اند جبه ٔ پنبه آکنده و جامه ٔسطبر کار یمن است . (انجمن آرای ناصری ) : چو بالش از همه کس بر سر آیم ار ...
-
شش خانه
لغتنامه دهخدا
شش خانه . [ ش َ / ش ِ ن َ / ن ِ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) عمارتی که دارای شش درگاه باشد. (ناظم الاطباء). || خیمه ٔ گرد را گویندو آن را گنبدی نیز نامند. معرب آن شش خانج است . (فرهنگ جهانگیری ) (برهان ). رجوع به شش طاق و شش خان شود.- شش خانه ٔ تفنگ ؛ تفنگ...
-
بستی
لغتنامه دهخدا
بستی . [ ب ُ ] (ص نسبی ) منسوبست به بست که شهریست از شهرهای کابل در بین هرات و غزنه وشهری بزرگ پر از اشجار و آبها است و جمعی از ائمه ٔ حدیث از این شهر برخاسته اند. (از سمعانی ). و رجوع به لباب الانساب شود. اهل بست . از مردم بست : ستی پس پشت ، پشت بست...
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمدبن محمود غزنوی . ابوالفضل بیهقی آرد: در شب امیر محمد را حسب الحکم آورده بودند از قلعه ٔ نغز و بقلعه ٔ غزنین برده و سکزی امیر حرس بر وی موکل بودو چهار پسرش را آورده بودند: احمد و عبدالرحمن و عمر و عثمان در شب بدان خضراء...
-
زاولی
لغتنامه دهخدا
زاولی . [ وُ ] (ص نسبی ، اِ) منسوب به شهر زاول ، زابلستانی . || مقامی است در موسیقی و رجوع به آهنگ ،در لغت نامه شود. || یکی از جمله ٔ هفت زبان پارسی که اکنون متروک است . (برهان قاطع) (ناظم الاطباء): فرهنگ نویسان ، زبانهای ایرانی ، پهلوی ، دری ، پارسی...
-
لتام
لغتنامه دهخدا
لتام . [ ] (اِ) جنگ (؟) مبارزه (؟) : به لتام آمده زنبیل و لتی خور [ د ] بلنگ لتره شد لشکر زنبیل و هبا گشت کنام .محمدبن وصیف سکزی (از تاریخ سیستان ص 210). || ذم ّ (؟) بدنامی (؟) : مدحت ازگفتار شاعر محمل صدق است و کذب صدق در حق کرام و کذب در حق ِ لآم ش...
-
مسلمی
لغتنامه دهخدا
مسلمی . [ م ُ س َل ْ ل َ ] (حامص )معافیت . رهایی . (یادداشت مرحوم دهخدا) : هر کس بقدر خویش گرفتار محنت است کس را نداده اند برات مسلمی . ابوالفرج سکزی (از یادداشت مرحوم دهخدا).|| بخشودگی مالیاتی : چون متوجهات املاک و اوقاف زاویه ٔ متبرکه ٔ ایشان بموجب...