کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سکته پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
سکته
لغتنامه دهخدا
سکته . [ س َ ت َ ] (ع اِ) مرضی است که حس و حرکت در تن زائل شود و مریض چنان نماید که مرده است . (آنندراج ) (غیاث ). بیماریی که بسبب شدت کامل در بطون دماغ و مجاری روح اعضاء صاحب آن از حس و حرکت معطل گردد. (منتهی الارب ). اختلال ناگهانی و شدید یکی از عر...
-
واژههای مشابه
-
سکتة
لغتنامه دهخدا
سکتة. [ س ُ ت َ ] (ع اِ) آنچه بدان بازدارند بچه و غیر او را و خاموش کنندش . || بقیه که در آوند بماند. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد).
-
سکته ور
لغتنامه دهخدا
سکته ور. [ س َ ت َ / ت ِ وَ ] (ص مرکب ) آنکه عیب سکته داشته باشد وآن را به تازی سکوت خوانند. (آنندراج ) : پای خردم ز سنگ جهال اعرج شد و سکته ور شد اقوال .درویش واله هروی (از آنندراج ).
-
جستوجو در متن
-
مسکوت
لغتنامه دهخدا
مسکوت . [ م َ ] (ع ص ) کسی که دچار بیماری سکته شده باشد. (از اقرب الموارد) (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). سکته زده . مبتلی به بیماری سکته . || ساکت شده و خاموش شده . (ناظم الاطباء).- مسکوت عنه ؛ چیزی که سزاوار خاموشی بود، و نگفتنی . (ناظم الاطباء).- مسکوت گ...
-
ماهانی
لغتنامه دهخدا
ماهانی . (اِ) نوعی از سنگ است و آن زرد و سفید می شود و در خراسان بهم می رسد. گویند دفع مرض سکته می کند و ضمادش بواسیر را نافع است . (برهان ) (آنندراج ).
-
صمتة
لغتنامه دهخدا
صمتة. [ ص ُ / ص ِ ت َ ] (ع اِ) آنچه بدان کودکان را خاموش کنند و تسکین دهند از طعام و شیرینی و مانند آن . (منتهی الارب ). میوه که کودکان را بدان خاموش کنند. (مهذب الاسماء). سُکتَه . بهانه شکن . قاقالی لی .
-
علی
لغتنامه دهخدا
علی . [ ع َ ] (اِخ ) ابن بلبل الوزیر. وی به بغداد بود و خواهرزاده ای داشت که دچار سکته شده بود و توسط صاعدبن بشر معالجه گردید که شرح آن واقعه در عیون الانباء آمده است . (از عیون الانباء ج 1 ص 222).
-
فالج
لغتنامه دهخدا
فالج . [ ل ِ ] (ع مص ) سست و فروهشته شدن نصف بدن ، و مجازاً سست و بیکار شدن عضوی از بدن . (از اقرب الموارد) (فرهنگ نظام ). || در طب فالج بمعنی سست شدن تمام بدن غیر از سر هم هست ، و اگر در سر هم اثر کند سکته است . (فرهنگ نظام ). این توضیح کاملاً دقیق ...
-
تن پرش
لغتنامه دهخدا
تن پرش . [ تَم ْ پ َ رِ ] (اِ مرکب ) بمعنی جستن اندام است و بپارسی آن را پیکرجه خوانند و به عربی اختلاج خوانند و این پرش و جستن اگر در روی بود مقدمه ٔ لقوه بود و در شکم مقدمه ٔ صرع و در پهلو آماس سپرز و در تمام اندام مقدمه ٔ سکته بود.... (انجمن آرا) ...
-
بهانه شکن
لغتنامه دهخدا
بهانه شکن . [ ب َ ن َ / ن ِ ش ِ ک َ ] (اِ مرکب ) آنچه از خوردنیهای سبک و ناچیز که اطفال را بدان سرگرم کنند. چیزی کم و ناچیز که به کودک دهند از خوردنی تا گریه نکند. سُکتَه . آنچه بچه را بدان خاموش کنند. صمته . صمات . (یادداشت بخط مؤلف ).
-
غرماسنگ
لغتنامه دهخدا
غرماسنگ . [ غ َ / غ َ رَ س َ ] (اِ) نان تنک به روغن جوشانیده . (برهان قاطع). نان تنک که به روغن بریان کرده باشند. (فرهنگ رشیدی ) (انجمن آرا) (آنندراج ) : گر من به مثل سنگم با تو غرماسنگم ور زآنکه تو چون آبی ، بر خسته دلم ناری . ابوشکور (از رشیدی ).لی...
-
تجویف
لغتنامه دهخدا
تجویف . [ ت َج ْ ] (ع مص ) کاواک و میان تهی کردن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). میان تهی کردن . (دهار). خالی کردن .(غیاث اللغات ) (آنندراج ) (فرهنگ نظام ). جوف قرار دادن چیزی را. || خارج کردن آنچه که در جوف آن بود. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط)...
-
مغزی
لغتنامه دهخدا
مغزی . [ م َ ] (ص نسبی ) منسوب به مغز: سکته ٔ مغزی . خونریزی مغزی . آسیب مغزی . ضربه ٔ مغزی . || (اِ) در خیاطی ، نواری باریک چون قیطانی که به درازی درز شلوار یا لبه ٔ جامه دوزند مخالف رنگ شلوار یا جامه . حاشیه ٔ باریک بر کنار جامه از لونی دیگر. (یادد...