کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سکاک پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
سکاک
لغتنامه دهخدا
سکاک . [ س َک ْ کا ] (اِخ ) ابوجعفر محمدبن خلیل مشهور بسکاک شاگرد ابومحمد هشام بن الحکم (وفاتش در حدود 199هَ .ق .) و از معاصرین چند نفر از مشاهیر معتزله مثل ابوعثمان عمربن بحر جاحظ (160 - 255) و جعفر محمدبن عبداﷲ اسکافی (وفاتش در 240) و ابوالفضل جعفر...
-
سکاک
لغتنامه دهخدا
سکاک . [ س َک ْ کا ] (ع ص ) آهنگر، چه سَک ّ حلقه ٔ آهن را گویند. (آنندراج ) (غیاث ). || کاردگر. (دهار) (مهذب الاسماء). || کسی که بر درم و دینار سکه زند. (غیاث ) (آنندراج ).
-
سکاک
لغتنامه دهخدا
سکاک . [ س ِ ] (ع اِ) صف و رسته . (منتهی الارب ).
-
سکاک
لغتنامه دهخدا
سکاک . [س ُ ] (ع اِ) هوای میان زمین و آسمان . (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء). جوفی که میان زمین و آسمان است . (آنندراج ). || جای پر از تیر. (منتهی الارب ).
-
واژههای همآوا
-
صکاک
لغتنامه دهخدا
صکاک . [ ص َک ْ کا ] (ع ص ) چک نویس . (مهذب الاسماء). کسی که قباله های شرعی نویسد. (غیاث اللغات ). قباله نویس .
-
صکاک
لغتنامه دهخدا
صکاک . [ ص ِ ] (ع اِ) ج ِ صک . (منتهی الارب ).
-
صکاک
لغتنامه دهخدا
صکاک . [ ص ُ ] (ع اِ) هوا. سکاک بالسین مثله . (منتهی الارب ).
-
جستوجو در متن
-
صکاک
لغتنامه دهخدا
صکاک . [ ص ُ ] (ع اِ) هوا. سکاک بالسین مثله . (منتهی الارب ).
-
سکاکیه
لغتنامه دهخدا
سکاکیه . [ س َک ْ کا کی ی َ ] (اِخ ) اصحاب ابوجعفر محمدبن خلیل سکاک از متکلمین شیعه ٔ امامیه . اینان در اصل امامت پیرو عقیده ٔ هشام بوده اند. (هشام بن الحکم ). رجوع به سکاک و به خاندان نوبختی ص 72 و 257 شود.
-
کاردگر
لغتنامه دهخدا
کاردگر. [ گ َ ] (ص مرکب ) کاردساز. و چاقوساز. (ناظم الاطباء). سکاک . آنکه کارد سازد : حمزه ٔ ازجاهی کاردگر که مرید شیخ بود و شیخ را در حق او نظری تمامتر، هر روز که نوبت مجلس شیخ بودی حمزه بگاه از ازجاه برفتی و تا آن وقتی که شیخ از خانه بیرون آمدی او ...
-
صف
لغتنامه دهخدا
صف . [ ص َف ف ] (ع اِ) قوم صف زده و در صف ایستاده . ج ، صُفوف . (منتهی الارب ). رسته . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ) (مهذب الاسماء) (السامی ). حَصیر. (منتهی الارب ). حِلاق . (منتهی الارب ). سِکاک . (منتهی الارب ). نخ . (صحاح الفرس ) : صف دشمن ترا ناستد پی...
-
عارف قزوینی
لغتنامه دهخدا
عارف قزوینی . [ رِ ف ِ ق َ ] (اِخ ) نام وی میرزا ابوالقاسم معروف به عارف قزوینی فرزند ملاهادی وکیل است . به سال 1300 هَ . ق . / 1262 هَ . ش . در قزوین متولد شد. تحصیلات مقدماتی معمول عصر خود را که عبارت از فارسی و صرف و نحو عربی و دیگر مسائل ادبی بود...