کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سپیدی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
سپیدی
لغتنامه دهخدا
سپیدی . [ س َ / س ِ ] (حامص ) مقابل سیاهی . (آنندراج ). بیاض : بنوک سنان بی خبر در نبردسپیدی ربایند از چشم مرد. فردوسی .زرد است و سپید است و سپیدیش فزون است زردیش برونست و سپیدیش درون است . منوچهری .سپیدی بزر اندر آهو بوداگرچند در سیم نیکو بود. اسدی ...
-
واژههای مشابه
-
دندان سپیدی
لغتنامه دهخدا
دندان سپیدی . [ دَ س َ / س ِ ] (حامص مرکب ) دندان سفیدی . حالت و صفت دندان سپید : وز پی دندان سپیدی همرهان از تَف ّ آه دل چو عود سوخته دندان کنان آورده ام . خاقانی .رجوع به دندان سپید شود.
-
جستوجو در متن
-
نوق
لغتنامه دهخدا
نوق . [ ن َ وَ ] (ع اِ) سپیدی با اندکی سرخی . (منتهی الارب ). سپیدی و بیاضی که اندک رنگ سرخی در آن باشد. (از اقرب الموارد).
-
سجر
لغتنامه دهخدا
سجر. [ س َ ج َ ] (ع اِ) سپیدی بسرخی آمیخته . (منتهی الارب ). سرخی که به سپیدی جسم آمیخته باشد. (اقرب الموارد).
-
لخن
لغتنامه دهخدا
لخن . [ ل َ] (ع اِ) سپیدی که در غلاف سر نره ٔ کودک ختنه ناکرده باشد. || سپیدی نره ٔ خر. (منتهی الارب ).
-
خلساء
لغتنامه دهخدا
خلساء. [ خ َ ] (ع ص ) زن سپیدی که سپیدی آن بسیاهی آمیخته باشد. ج ، خُلْس . یقال : امراة خلساء.
-
رثم
لغتنامه دهخدا
رثم . [ رَ ث َ ] (ع اِ) سپیدی سر بینی اسب یا سپیدی که تا لب پائین اسب رسیده باشد یا سپیدی بینی اسب . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (آنندراج ).
-
رثمة
لغتنامه دهخدا
رثمة. [ رُ م َ ] (ع اِ) بتمام معانی رَثَم . (از منتهی الارب ). سپیدی سر بینی اسب و سپیدی بینی اسب و سپیدی که تا لب پائین آن رفته باشد. (ناظم الاطباء). رجوع به رَثَم شود.
-
خدمة
لغتنامه دهخدا
خدمة. [ خ ُ م َ ] (ع اِ) سپیدی ساق گوسپند و بز کوهی و سپیدی در سیاهی وسیاهی در سپیدی ساق آنها نزدیک خردگاه . (از منتهی الارب ) (از لسان العرب ) (از قاموس ) (از تاج العروس ).
-
ودمة
لغتنامه دهخدا
ودمة. [ وُ م َ ] (ع اِ) ادمة.خویشی . || وسیله . (منتهی الارب ). || (اِمص ) آمیزش . || موافقت . || گندم گونی آدمیان . || رنگی از رنگهای شتر که مایل به سیاهی یا مایل به سپیدی باشد یا آن سپیدی خالص است یا رنگی است از رنگهای آهوان مایل به سپیدی . و در نه...
-
نمة
لغتنامه دهخدا
نمة. [ ن َم ْ م َ ] (ع ص ) تأنیث ِ نم . (از اقرب الموارد). رجوع به نَم ّ شود. || (اِ) رگه های سیاهی در سپیدی یا سپیدی در سیاهی . (از اقرب الموارد).
-
مبایضة
لغتنامه دهخدا
مبایضة. [ م ُ ی َ ض َ ] (ع مص ) در سپیدی نبرد کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). با کسی نبرد کردن . (تاج المصادر بیهقی ). با کسی به سپیدی نورد کردن . (المصادر زوزنی ).
-
ممسکة
لغتنامه دهخدا
ممسکة. [ م ُ س َ ک َ ] (ع ص ) پای اسب که در آن سپیدی باشد. || پای اسب که سپیدی نداشته باشد. (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).