کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سپور پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
سپور
لغتنامه دهخدا
سپور. [ س ُ ] (از ترکی ، اِ) کلمه ٔ مأخوذ از سُپُرماق ترکی است . روفته گر. جاروکش . کسی که کوچه ها و خیابانها را جاروب کند و آب پاشد. شوله روب . خاشه روب .
-
جستوجو در متن
-
روفت گر
لغتنامه دهخدا
روفت گر. [ گ َ ] (ص مرکب ) روفته گر. سپور. رفتگر. شوله روب . (یادداشت مؤلف ). رجوع به رفتگر شود.
-
خاشه روب
لغتنامه دهخدا
خاشه روب . [ ش َ / ش ِ ] (نف مرکب ) کسی که خیابانها و محله ها را پاک می کند. سُپور. مأمور نظافت اماکن عمومی . جاروکش : تو در پای پیلان بدی خاشه روب گواره کشی پیشه با رنج و کوب .اسدی (گرشاسب نامه ).
-
سپری
لغتنامه دهخدا
سپری . [ س ِ پ َ ] (ص نسبی ) پازند «سپور» (کامل ) و «سپوری » = پهلوی «سپوریک » (تمام )، پهلوی «سپور» ، (تمام ) «سپورکیه » (کمال ، تمامی )، ارمنی «سپر» (پایان ). کلمه ٔ سپری فارسی = پهلوی «سپریک » ، پهلوی «سپور» = پارسی باستان «سپرنه » ، ارمنی «سپر» ....
-
شوله روب
لغتنامه دهخدا
شوله روب . [ ل َ / ل ِ ] (نف مرکب ) آنکه محل خشک کردن سرگین گرمابه بانان را روبد. خاکروبه کش . سپور. روفت گر. (یادداشت مؤلف ) : به نیم گرده بروبی به ریش بیست کنشت به صد کلیچه سبال تو شوله روب نرفت .عماره ٔ مروزی .
-
رفتگر
لغتنامه دهخدا
رفتگر. [ رُ گ َ ] (ص مرکب ) مأمور تنظیف . (لغات فرهنگستان ). جاروب کش . (فرهنگ رازی ). سپور که بر عمل جاروکشی و رفتن معابر عام گمارده شده است . مأمور شهرداری که خیابانها وکوچه ها را جاروب و تمیز کند. (فرهنگ فارسی معین ).
-
سپار
لغتنامه دهخدا
سپار. [ س ُ ] (اِ) هندی باستان «فالَه » (دسته ٔ خیش ) از ریشه ٔ «فَل - سفَل » (باز کردن )، سریکلی «سپور» (خیش ). گاوآهن که زمین شکافند. (لغت فرس 137) (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). آهن جفت را گویند وآن آهنی باشد سرتیز که زمین به آن شیار کنند. (برهان )...
-
بارک
لغتنامه دهخدا
بارک . [ رَ ] (ع فعل ) مخفف بارک اﷲ. ظهوری در تعریف نور سپور (کذا) گفته : بر ایوان کند چون سلام آفتاب دهد ابر و طاق بارک جواب . (آنندراج ) .مؤلف قاموس کتاب مقدس آرد: این لفظ با مشتقات آن در کتاب مقدس بسیار وارد شده است و گاهی قصد از آن آنست که مردم ...